جستجوی پیشرفته
بازدید
18866
آخرین بروزرسانی: 1391/10/28
خلاصه پرسش
چه طور می‌توان ادعاهای هیلاری پاتگن(hillary putgan) را (مغز در خمره) رد کرد؟
پرسش
۱. چه طور می‌توان ادعاهای هیلاری پاتگن(hillary putgan) را (مغز در خمره) رد کرد؟ همچنین ادعاهای مشابه: نظریه ماتریکس، نمایش ترومن و Inception و.. 2. چه طور بدانیم خداوند موجودی عادل و خوب و... می‌باشد؟ از کجا بدانیم خداوند دیوانه(استغفرالله) نیست؟ اصلاً دیوانه به چه کسی اطلاق می‌شود؟ 3. اگر در این مسائل(خداوند و جهان و ...) شک و تردید داشته باشم، به نظر شما پی‌گیری برای یافتن پاسخ بهتر است یا فکر نکردن به این مسائل؟
پاسخ اجمالی
استدلال معروف به «مغز در خمره‏» یکی از استدلالات بر شکاکیت است. آنچه در پاسخ می‌توان گفت؛ این است که لازمه این سخن این است که حتى فهمیدن و درک کردن نیز غیر ممکن است. ولى آیا این امکان وجود دارد که کسى برهانى اقامه نماید که نتیجه آن برهان «محال بودن فهمیدن‏» باشد؟ آیا اقامه، چنین برهانى‏« خود متناقض‏» با نتیجه آن نیست؟  به تعبیر دیگر، کسى که مدعى است ‏«هیچ چیزى را نمى‌‏توان فهمید» و سعى مى‌‏کند تا بر صحت این ادعاى خود، اقامه برهان نماید او «مانند لالى است که فریاد مى‌‏زند من لالم‏».
پاسخ تفصیلی
استدلال معروف به «مغز در خمره‏» یکی از استدلالات بر شکاکیت است.
توضیح استدلال: اگر مغزى را (ذهنى را) در نظر بگیرید که در درون خمره‌‏اى (لوله آزمایشگاهى) محاصره شده باشد که این خمره پر از مایع خاصى باشد که اطراف آن مغز را فرا گرفته است و این مغز با رشته‏‌هایى به کامپیوترى در بیرون از خمره متصل باشد و این کامپیوتر را تکنسین و دانشمندان چیره دستى طراحى کرده باشند و از طریق آن کامپیوتر و از راه سیم‌هاى ارتباطى اطلاعات مورد نظر خود را وارد آن ذهن (مغز) کنند، در این صورت این مغز محاصره شده تحت کنترل، هیچ اطلاعى از خود ندارد و هرچه به آن مى‏رسد و در درون آن وارد مى‌‏شود، از طریق کامپیوتر تحت کنترل، دیگران است. اطلاعات چنین مغزى (ذهنى) برگرفته از جهان خارج نیستند؛ زیرا او ارتباط مستقیم و بى‏‌واسطه‌‏اى با جهان خارج ندارد، اطلاعات و یافته‌‏هاى او برگرفته از حافظه مصنوعى هدایت ‏شده توسط دیگران است. هرچه آن تکنسین‏‌ها و دانشمندان بخواهند به این حافظه مصنوعى القاء نمایند او هم به این مغز در خمره منتقل مى‏‌کند.
اگر مغزى (ذهنى) در چنین وضعیتى قرار گرفته باشد که تمام اطلاعاتش را از بیرون مى‏‌گیرد و همه چیز به او القاء مى‏‌شود، در این صورت مى‏‌توان گفت که او هیچ معرفتى به عالم واقع ندارد؛ زیرا هیچ رابطه مستقیمى با عالم خارج ندارد، حتى از وضعیت‏ خویش نیز آگاه نبوده و بدان معرفت ندارد. حال شکاک پس از تصویر اجمالى وضعیت «مغز در خمره‏» (ذهن در لوله آزمایش) از ما مدعیان معرفت مى‌‏پرسد که آیا شما مى‌‏دانید که در این وضعیت قرار ندارید؟
آیا شما معرفت دارید به این‌که بدون هیچ واسطه‏‌اى و بدون هیچ القایى -از سوى کامپیوتر طراحى شده مفروض یا دیو فریبنده دکارت- با عالم واقع در تماس بوده و بدان معرفت دارید. شاید خود همین تصور و زعم شما هم نتیجه القائات آن عامل یا عوامل بیرونى باشد که به شما القا مى‌‏نماید که شما با واقعیت ‏به طور مستقیم ارتباط دارید و به واقعیت معرفت واقعى دارید. از کجا مى‏‌دانید که شما در چنین موقعیتى قرار نداشته و مغز در خمره نیستید؟
وضعیت نامعلوم است، شاید مغز در خمره باشید و شاید هم نباشید! هیچ چیزى بر شما معلوم و آشکار نیست. نهایت چیزى که مى‏‌توان گفت این است که «ما نمى‏‌دانیم که مغز در خمره نیستیم‏». به عبارت بهتر شما ممکن است در یکى از سه وضعیت زیر قرار داشته باشید:
1. معرفت داشته باشید که «مغز در خمره‏» نیستید.
2. معرفت داشته باشید که «مغز در خمره‏» هستید(بدانید که در چنین وضعیتى قرار دارید ولى تنها همین یک مورد معرفت را، معرفت واقعى داشته باشید).
3. معرفت نداشته باشید که «مغز در خمره‏» نیستید.
شکاک معتقد است که از بین این سه موضع، موضع سوم معقول‌ترین و قابل دفاع‌‏ترین این مواضع است؛ زیرا اظهار ندانستن و شکاکیت ‏حتى درباره وضعیت ‏خود نیازمند کمترین مؤونه و قابل دفاع‌ترین موضع به لحاظ فلسفى است.
اگر شما ادعا کنید که «من مى‏‌دانم که مغز در خمره نبوده و در تحت کنترل یک هوش مصنوعى قرار نداشته و به طور بى‌واسطه‌‏اى این تجربه را در خویش احساس مى‌‏کنم‏»، پاسخ این است که چه بسا همین دانسته کنونى شما و همین تجربه و احساس شما نیز بر گرفته از واقع نبوده و در نتیجه القای آن کنترل کننده بیرونى باشد که به شما القا کرده است که خودتان را در چنین وضعیتى یافته و چنین آگاهى و احساسى را به شما القا کرده است.
شما هیچ مستمسکى در دست ندارید تا از طریق آن اثبات کنید که شما رها و آزاد از سیطره آن کنترل کننده بیرونى بوده و بدون تسلط و القائات او مى‌‏اندیشید و مى‌‏بینید. تنها چیزى که در اختیار دارید تجارب کنونى و بالفعل شماست (آگاهی‌هاى حضورى). ولى خود این تجارب و آگاهی‌ها نیز در محل شک و تردید قرار دارند و ما هیچ دلیل قاطعى نداریم که آنها را از زمره القائات بیرونى بشمار نیاوریم. بنابراین هیچ شاهد قاطع و تعیین کننده‏‌اى وجود ندارد که واقعیت امر را بر شما معلوم نماید و وضعیت واقعى شما را معلوم گرداند.
حال شکاک می‌پرسد که: اگر انسان داراى چنین وضعیت مبهمى به لحاظ ذهنى و ادراکى باشد و احتمال قرار داشتن او در چنین وضعیتى منتفى، بلکه ممتنع نباشد، آیا او مى‏‌تواند به چیزى معرفت داشته باشد؟ آیا حق ادعاى معرفت در زمینه یا زمینه‌‏هاى خاصى را دارد؟
استدلال «مغز در خمره‏» که در قرن بیستم به وسیله معرفت‏شناسان شکاک مطرح شد و بسط و گسترش یافت، شبیه به استدلال «شیطان فریبنده دکارت‏» مى‏‌باشد که در ابتداى کتاب تأملات در تأمل اول مطرح گردیده است.
نتیجه این‌که: «اگر من نمى‏‌دانم که مغز در خمره نیستم، پس هیچ چیز دیگرى را هم نمى‌‏دانم‏»، و لکن من نمى‌‏دانم که مغز در خمره نیستم پس هیچ چیز دیگرى را هم نمى‌‏دانم‏». قضیه شرطیه‌‏اى که با اثبات مقدم آن، اثبات تالى آن لازم مى‌‏آید.
آنچه در پاسخ می‌توان گفت این است که این سخن قوی‌ترین و شدیدترین نوع شکاکیت، است که حتى فهمیدن و درک کردن را نیز غیر ممکن مى‌‏شمارد. ولى آیا این امکان وجود دارد که کسى برهانى اقامه نماید که نتیجه آن برهان «محال بودن فهمیدن‏» باشد؟ آیا تاکنون چنین برهانى بر محال بودن اصل فهمیدن و دانستن جارى شده است؟ آیا اقامه، چنین برهانى‏« خود متناقض‏» با نتیجه آن نیست؟ آیا مى‌‏توان استدلال نافذ و معتبرى بر عدم امکان فهم به طور عام اقامه نمود؟
به هر حال، چنین شکاکى که متوسل به استدلال مى‌‏شود چه هدفى را دنبال مى‌‏کند؟ او در صدد این است که از طریق این مقدمات ما را به این نتیجه برساند که ‏«فهم به طور کلى ناممکن است‏».
او مى‏خواهد تا ما هم با فهمیدن استدلال او و فهمیدن نتیجه او و قبول این نتیجه، سخن او را بپذیریم. اگر ما مقدمات سخن او را نتوانیم بفهمیم و اگر به صحت و اعتبار این شکل از استدلال باور نداشته باشیم و اگر نتیجه استدلال او را که در قالب یک قضیه بیان مى‌‏شود، نتوانیم درک کنیم در این صورت قبول سخن شکاک و باور به ادعاى مطلوب او غیر ممکن مى‏‌گردد.
حتى اگر ما مقدمات استدلال را نفهمیم ولى به طور یقینى نتیجه این استدلال را مى‌‏فهمیم( که ما هیچ چیزى را نمى‏‌توانیم بفهمیم) و همین یک مورد فهم براى نقض آن ادعاى سالبه کلیه کافى است. به تعبیر دیگر، کسى که مدعى است: ‏«هیچ چیزى را نمى‏‌توان فهمید» و سعى مى‏کند تا بر صحت این ادعاى خود، اقامه برهان نماید او« مانند لالى است که فریاد مى‏زند من لالم‏»؛زیرا:
1. او به درستى نتیجه این استدلال را باور دارد، پس مفاد و مضمون این نتیجه را فهمیده است و سپس بدان باور پیدا کرده است و از ما نیز مى‏‌خواهد که این نتیجه را از او قبول نموده و به درستى آن ایمان آوریم!
2. او علاوه بر فهم نتیجه و اذعان به صدق آن، نقیض این نتیجه را هم نادرست مى‏‌داند و جمع بین نقیضین را هم على القاعده باید محال بشمارد.
3. او صغراى این استدلال را هم صادق و معتبر مى‏‌شمارد، پس به آن فهم و باور دارد.
4. او کبراى قیاس خود را نیز معتبر دانسته و بدان فهم و باور دارد.
5. او درستى این شکل از استدلال را نیز درک نموده و به این درستى و اعتبار باور دارد.
6. او به وجود مخاطب، فهمیدن سخنان او به وسیله مخاطب بر اساس قواعد رایج گفتارى، امکان تأثیر در مخاطب از طریق استدلال آگاهى داشته و به امور بسیار دیگرى ناخواسته باور دارد.
با این حال او چگونه مى‏‌تواند از «عدم امکان فهمیدن به طور کلى‏» سخن بگوید و بر آن استدلال نماید؟[1]
 

[1] ر. ک: علی زمانی، امیر عباس، شکاکیت در معرفت شناسی معاصر، مجله نامه مفید، شماره 19، پاییز 1378، از ص 89 - 126.
 
نظرات
تعداد نظر 0
لطفا مقدار را وارد نمایید
مثال : Yourname@YourDomane.ext
لطفا مقدار را وارد نمایید
لطفا مقدار را وارد نمایید
لطفا مقدار را وارد نمایید

پرسش های اتفاقی

پربازدیدترین ها