جستجوی پیشرفته
بازدید
6318
آخرین بروزرسانی: 1396/11/24
خلاصه پرسش
منظور از «برهان تضایف عشق» که برای اثبات خدا از آن استفاده می‌شود چیست؟
پرسش
لطفاً برهان تضایف عشق که برای اثبات خدا از آن استفاده می‌شود را توضیح دهید.
پاسخ اجمالی
برهان تضایف عشق را به صورت خلاصه می‌توان چنین بیان کرد:
1. عشق و محبت، حقیقتی اضافی، نسبی و طرفینی است که بین مُحبّ و محبوب بر قرار است. به بیان دیگر،محبت وصفی وجودی است که بدون محبوب نمی‌تواند موجود گردد.
2. انسان و تمام موجودات طالب و عاشق کمال مطلق هستند، محبوب حقیقی انسان و موجودات نمی‌تواند شیئی محدود و مقیّد باشد، بلکه باید کمال نامحدود داشته باشد.
3. در نتیجه از آن‌جا که محبت انسان و موجودات دیگر به موجودی کامل و نامحدود[خداوند متعال] بالفعل، واقعی و حقیقی است؛ از این‌رو خداوند متعال نیز وجود واقعی دارد، بلکه وجود او ضرورت دارد و باید موجود باشد.
پاسخ تفصیلی
مقدمه
برای پاسخ به این پرسش ابتدا به چند مقدمه اشاره می‌نماییم:
1. واژه‌ی عشق، به معنای حب، دوستی، شوق و میل شدید به چیزی است.[1]
2. «متضایفین» به مفاهیمی گفته می‌شود که دارای «تقابل تضایف» باشند. مهم‌ترین ویژگی دو مفهوم متضایف این است که تعقّل و تصوّر هر یک از طرفین، مستلزم تصوّر و تعقّل طرف دیگر است؛ مانند: تصور پدر و فرزند یا تصور علّت و معلول.[2] متضایفین در فعلیّت و قوّه و نیز در خارجیّت و ذهنیّت ملازم یکدیگرند.[3]به بیان دیگر، متضایفین دارای تکافؤ وجودی‌اند، به این معنا که بدون تقدم و تأخر، دارای یک ظرف وجودی مشترک هستند. در نتیجه اگر یکی از متضایفین در خارج محقق باشد، باید دیگری نیز هم‌زمان و هم‌رتبه با آن در خارج موجود باشد، و اگر یکی در ذهن موجود است، دیگری نیز به همین نحو در ذهن موجود خواهد بود.[4]
3. عشق از مفاهیم متضایف بوده؛ یعنی از صفات حقیقی ذات اضافه است؛ یعنی با این‌که دارای واقعیت و حقیقت است و انتزاعی نیست؛ اما در عین حال، طرف نسبت و متعلَّق می‌خواهد؛ نظیر عقل و علم که معقول و معلوم می‌خواهند. وجود عشقِ بالفعل کشف از وجود معشوق بالفعل می‌کند؛ زیرا معنای این‌که عشق از مفاهیم ذات اضافه است این است که بین وجود عشق و وجود معشوق تعلق و وابستگی وجود دارد.
تقریرهای برهان تضایف عشق
«برهان تضایف عشق» دارای تقریرهای متعددی می‌باشد که برخی از آنها خالی از اشکال نیست.[5] در این‌جا به دو تقریر قابل پذیرش اشاره می‌نماییم:
الف. تقریر اول؛ عشق انسان به خداوند
این برهان از راه وجود عشق در انسان وارد می‌شود که خلاصه‌اش این است:
هر چند حکیمان و عارفان، عشق را حقیقتی جاری در کلیه موجودات دانسته و معتقدند که تمام موجودات از پرتو عشق ‌بهره‌مندند؛[6] اما هیچ موجودی مانند انسان نیست که عشق در تار و پود او دمیده شده باشد؛ عشق انسان از عشق به خود(عشق به ذات) آغاز شده و تا عشق به وجود بی‌نهایت خداوند می‌انجامد. بر اساس «قاعده تضایف»، وجود عشق حقیقی، دلیل بر وجود واقعی معشوق است؛ بنابراین وجود عشق انسانِ به خداوند، دلیل بر وجود واقعی خداوند است.
به بیان روشن‌تر، اول چیزی که مشهود انسان است، خود او است که به نحو علم حضوری خویشتن را می‌یابد؛[7]و از آن‌جا که انسان مُدرِک ذات خویش است، معشوق ابتدایی او نیز خودش می‌باشد؛ یعنی تعقّل انسان نسبت به نفس خویش سبب می‌شود آن‌را واجد خیر و کمال یافته و در نتیجه از ابتدا خودپسند باشد؛ زیرا مناطِ عشق، وجود کمال و خیر است و چون ذات انسان حقیقتی وجودی است -و وجود نیز برابر با خیر و کمال است، پس اول چیزی که معشوق و محبوب انسان به شمار می‌رود، همان ذات او که اولین مُدرَکش هم هست می‌باشد.
تا این‌جا نفس بر اساس ادراک ذات خویش، عاشق خویش شده است و ادراک و التفاتی نسبت به مناط عشق خویش ندارد [هرچند بر اساس وجود و ثبوت خارجیِ مناط، عاشق ذات خویش شده باشد؛ لیکن التفاتی به این مناط ندارد]. وقتی انسان رجوع به کتاب فطرت می‌نماید، می‌بیند مناط معشوقیّت کمال است - چنان که مناط مبغوضیت، نقصان می‌باشد-. در این هنگام، معشوقۀ خویش [که همان ذات خودش است] را بر این معیار و ملاک عرضه می‌دارد و با علم به جهل و عجز خویش، نقائصش را درمی‌یابد و می‌فهمد معشوق حقیقی، نفسِ خودش نیست.[8]
نتیجه این مقدمات این خواهد بود که انسان بالفعل، عاشق امری کامل‌تر از خویش است و این عشق تا جایی که به مرتبه نهایی [یعنی کمال محض و خیر مطلق] برسد ادامه می‌یابد. از طرفی چون عشق بالفعل نشانگر معشوق بالفعل است، پس باید معشوق حقیقیِ انسان که دارای مرتبه نهاییِ کمال است موجود باشد. این خیر محض و کمال مطلق، همان «خدا» است.
ب. تقریر دوم؛ عشق همه‌ی موجودات به خداوند
تقریر دوم اختصاص به عشق انسان ندارد؛ بلکه به جریان عشق در تمام موجودات می‌پردازد؛ خلاصه برهان به این صورت است:
1. هر موجودى عاشق ذات خویش و کمالات آن است.
2. هر معلولی لازمه ذاتِ علّت خویش است.
3. کمال وجودىِ معلول، تنزلّ وجودِ علّت او است.
4. هر علتی به واسطه عشق به ذات خویش، عاشق معلول خود – که لازمه ذاتش است- می‌باشد و هر معلولى به واسطه این‌که کمال وجودیِ خویش را در علّتش می‌یابد، عاشق علّت خویش است.
5. عشق معلول‌ها به علت‌ها تا جایی ادامه می‌یابد که به کمالی بی‌نقص منتهی گردد [یعنی انسان و هر موجود دیگری بالفعل خود را عاشق کمال مطلق و خیر محض می‌یابد] و آن حقیقت، معشوقِ حقیقی تمامی موجودات و سلسله عاشق و معشوق‌ها است.
6. عشق از حقایق ذات اضافه بوده و وجود بالفعل عشق، نشان از وجود بالفعل عاشق و معشوق دارد.از طرفی متضایفین دارای تکافؤ وجودی‌اند، به این معنا که بدون تقدم و تأخر، دارای یک ظرف وجودی مشترک هستند. در نتیجه اگر یکی از متضایفین در خارج محقق باشد، باید دیگری نیز هم‌زمان و هم‌رتبه با آن در خارج موجود باشد و اگر یکی در ذهن موجود است، دیگری نیز به همین نحو در ذهن موجود خواهد بود.[9]
7. نتیجه این مقدمات این است که باید خیر و کمال محض و بی نقص موجود بوده و این معشوقِ حقیقی و بالفعلِ سلسله عاشق و معشوق‌های عالَم، در عرصه عین نیز موجود باشد.[10]
خلاصه آن‌که معشوق حقیقی همه موجودات در پایان، شیء واحدی بوده و همگان توجهی غریزی به سوی او دارند؛ به گونه‌ای که عاشق رسیدن به او و نیل به ذاتش می‌باشند. از طرفی، همان‌گونه که آنها طالب خیر مطلق و عاشق او هستند، او نیز متناسب با کمالاتی که در معلولات خویش ایجاد نموده است عاشق آنها بوده و برای آنها به همان مقدار متجلی می‌گردد؛ به طوری که غایت مطلوبِ هر موجودی، رؤیت بی‌واسطه او است، کما این‌که هر عاشقی طالب وصول تام – بدون ‌واسطه- به معشوق خویش می‌باشد و هرچه قرب به او بیشتر باشد، استضاءة به نور او و تجلی حق تعالی برای او نیز بیشتر خواهد بود.[11]
حال با انضمام این مقدمه به مقدمات پیشین، این نتیجه به دست خواهد آمد که «علّة العللی که هیچ نقصانی در او نیست باید بالفعل در خارج وجود داشته باشد». تبیین نتیجه به این صورت است؛ همان‌گونه که گذشت، هر موجودی بالفعل عاشق ذات خویش و کمالات آن است و به این واسطه، عاشق علل خویش (که همان ذاتش به نحو اتمّ اند) و نیز معلولات خویش (که لوازم ذات او هستند) می‌باشد. در این میان آنچه بدون نقص است معشوق حقیقی تمامی موجودات قرار خواهد گرفت و از آن‌جایی که عشق بالفعل به چنین موجودی در خارج مستلزم وجود بالفعل آن در این ظرف است، باید معشوقی بی نقص در عرصه خارج موجود باشد که از آن به واجب الوجود تعبیر می‌شود.
 
 
[1]. ر.ک: پاسخ 8995.
[2]. مظفر، محمد رضا، المنطق، ترجمه، ابراهیمی، عبد الجواد، ص52-53، قم، دارالفکر، چاپ دوم، 1391ش. حتی برخی ادعا نموده‌اند که دو مفهوم فقط وقتی متضایفین به شمار می‌روند که هر یک از طرفین، در «حدّ» و تعریف طرف دیگر نیز اخذ شده باشد. فرید جبر- سمیح دغیم- رفیق العجم- جیرار جهامى‏، موسوعة مصطلحات علم المنطق عند العرب‏، ص 824، بیروت، مکتبة لبنان ناشرون‏، چاپ اول، 1996م.
[3]. زیرا بر اساس مباحث فلسفی برای ایجاد نسبت یا همان اضافه که از آن به وجود ربطی نیز تعبیر می‌شود، اتحاد وجودی لازم است و با انتفاء اتحاد در فعلیّت و قوّه یا خارجیّت و ذهنیّت، ظرفی مشترک برای ایجاد نسبت و اضافه محقق نخواهد شد.
[4]. ر. ک: صدر المتألهین، الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الاربعة، اسفار، ج ‏3، ص 268، بیروت، دار احیاء التراث، چاپ سوم، 1981م.
[5]. زیرا در بسیاری از براهین وجود اصل رب، و خالق پذیرفته شده است. نهایت این‌که این براهین برهان بر توحید و یگانگی خداوند است نه این‌که بتواند اصل وجود خداوند را اثبات ‌کند. ر. ک: دائرة المعارف قرآن کریم، ج 5، ص 538- 540.
[6]. ر.ک: پاسخ 8995.
[7]. زیرا مناط عاقلیّت و معقولیّت، تجرد از مادّه و موضوع است که سبب حضور وجودی می‌گردد. نفس نیز نه مادی است و نه حالِّ در ماده. پس حقیقتاً و بذاته متصف به عاقلیّت و معقولیّت است.
[8]. ر. ک: شاه آبادی، محمد علی، شذرات المعارف، ص 127 به بعد، تهران، ستاد بزرگداشت مقام عرفان و شهادت، چاپ اول، 1380ش.
[9]. ر. ک: اسفار، ج ‏3، ص 268.
[10]. همان، ج ‏7، ص 158و 160.
[11]. همان، ص 161.
نظرات
تعداد نظر 0
لطفا مقدار را وارد نمایید
مثال : Yourname@YourDomane.ext
لطفا مقدار را وارد نمایید
لطفا مقدار را وارد نمایید
لطفا مقدار را وارد نمایید

پرسش های اتفاقی

پربازدیدترین ها