توکل یکی از فضائل اخلاقی به معنای اعتماد کردن بنده به خدای متعال و واگذار کردن همه کارهای خود به او است. البته توکل واقعی به خداوند مانع از توسل به اسباب نیست، و این دو لازم و ملزوم یکدیگرند. این صفت ارزشمند در صورتی حاصل میشود که انسان همه کارهایی را که در عالم هستی انجام میگیرد، از جانب پروردگار بداند و هیچ قدرتی را جز او مؤثر نداند و معتقد باشد که حول و قوهای نیست، مگر به واسطه او. اگر کسی به واقع چنین اعتقادی داشته باشد، در دل به خدا اعتماد پیدا کرده و بر او تکیه میکند و بدین سبب توکل به خدا روز به روز زیادتر میشود
«توکل»، در اصل از ماده «وکالت»، به معنای انتخاب وکیل است. توکل عبارت است از: اعتماد و اطمینان قلبی بنده در تمام امور خود به خدای متعال، و حواله کردن تمام کارهای خود به او، و تکیه بر حول و قوۀ الهی.[1]
در همین رابطه رسول خدا(ص) فرمود: «از جبرئیل(ع) پرسیدم: توکل چیست؟ پاسخ داد: آگاهی به این واقعیت که مخلوق، نه زیان میرساند و نه عطا و منعی دارد، و اینکه چشم از دست و سرمایه مردم برداری. هنگامی که بندهای چنین شد، جز برای خدا کار نمیکند و به غیر او امیدی ندارد. و اینها همگی حقیقت و مرز توکلاند».[2]
این صفت با ارزش در صورتی به دست میآید که انسان تمام کارهایی را که در عالم هستی انجام میگیرد، از جانب پروردگار بداند و هیچ قدرتی را جز او مؤثر نداند، و معتقد باشد که حول و قوهای نیست مگر به واسطۀ او. اگر کسی به واقع چنین اعتقادی داشته باشد، در دل به خدا اعتماد پیدا کرده و بر او تکیه میکند.[3]
توکل در روایات
در این رابطه علی بن سوید میگوید: از امام کاظم(ع) تفسیر «و من یتوکل علی الله فهو حسبه»؛[4](هر کس که کار خویش را به خدا واگذارد خداوند مهمات او را کفایت کند). پرسیدم. فرمود: «توکل به خدا مراتبی دارد، یکی از آنها آن است که تمامی امور خویش را به او واگذاری و او را وکیل خودسازی که هرچه با تو کند از او راضی باشی، و بدانی که آنچه به سود تو باشد و نیز لطف خود را از تو دریغ ندارد. و بدانی که امر هر چیز به دست او است. پس همه امورت را به او واگذار کن و به سوی او مطمئن باش.[5]
و یا در این حدیث از امام صادق(ع) که از نهایت توکل و عالیترین مرتبه آن سؤال شد و ایشان فرمود:
«(عالیترین مرتبه توکل آن است که) جز خدا، از کسی نترسی».[6]
و این مقامی است که معصومان(ع) همگی دارای آن بودند و در اوج قله توکل، الگوی حسنهای برای ما شیعیان قرار گرفتند. بزرگان دین، نیز از این مرتبه عالی اخلاقی بهرهمند بودند که مثال بارز آن امام خمینی(ره) در کشاکش پیروزی انقلاب و در مواجهه با رژیم طاغوت زمان خود همواره میفرمود: «والله هیچگاه من نترسیدم» که خود نشان دهنده توکل فراوان حضرت امام(ره) به قدرت لایزال الهی بود.
بنابر این، توجه به عالم اسباب و عوامل طبیعی با روح توکل سازگار است؛ زیرا جدا کردن اثرات و عوامل طبیعی از اراده خدا نوعی شرک است؛ چراکه عوامل طبیعی هرچه دارند از ناحیه خداوند است و همه به اراده و فرمان اویند.[7]
مراحل توکل
توکل دارای مراتبی است که عبارتاند از:
الف) ضعیفترین درجات توکل این است که انسان اعتمادش به خدا مانند اعتماد به وکیل در دعاوی باشد. در این مرتبه عمدۀ نظر به حل شدن کار است.
ب) حالت متوسط: غیر خدا را نشناسد و به جز او به کسی پناه نبرد؛ مانند وابستگی طفل به مادرش؛ و این مرتبۀ متوسط توکل است.
ج) عالیترین درجه توکل حالتی است که فرد خود را صد در صد وابسته به خدا میبیند، مانند میت در نزد غسال.[8]
رسیدن به مراحل بالای توکل
تمام صفات و محاسن اخلاقی با تمریت و تلاش خالصانه به دست میآید و استمرار مییابد. اگر انسان بخواهد حرفهای را فراگیرد باید تلاش مستمری داشته باشد تا به حد استادی برسد، و چه بسا تلاش او سالها به طول انجامد. اگر شخص بخواهد به مراحل بالای صفات اخلاقی از جمله توکل برسد، باید در مصادیق مختلفی که برایش پیش میآید، به خدا توکل کند و هیچگاه توکل را از دید خود دور نکند. در برخی از روایات دربارۀ اخلاص و نتیجۀ استمرار بر آن میفرماید: کسی که چهل روز عبادت خالصانه خود را برای خداوند بیاورد، چشمههای حکمت از قلبش بر زبانش جاری می شود».[9]
صفات دیگراخلاقی نیز، چنین است. اگر استمرار و مجاهدت باشد این حالات اخلاقی در انسان تبدیل به ملکات شده و ماندگار میشوند.
[1]. نراقی، احمد، معراج السعادة، ص 758، قم، هجرت، چاپ هشتم، 1381ش.
[2]. نک: نمایه شماره 99 (سایت: 2385)، جواب اجمالی.
[3]. ر. ک: معراج السعادة، ص 758.
[4]. طلاق، 3.
[5]. کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، محقق، مصحح، غفاری، علی اکبر، آخوندی، محمد، ج 2، ص 65، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ چهارم، 1407ق.
[6]. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج 75، ص 338، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ دوم، 1403ق.
[7]. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج 10، ص 297. اقتباس از سؤال 99 (سایت: 2385).
[8]. معراج السعادة، ص 758، 764، 765.
[9]. بحار الانوار، ج 53، ص 326.
