در ابتدای برخی سوگندهای قرآنی، حرف «لا» در ابتدای سوگند آمده است؛ مانند آیات اول و دوم ابتدای سوره قیامت که میفرماید: «لا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیامَةِ وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَة» و نیز آیه ابتدایی سوره بلد.
در اینکه نقش حرف «لا» در این آیات چیست، مفسران نظریات متفاوتی ارائه کردهاند:
1. غالب مفسران معتقدند که حرف «لا» به معنای نفی نبوده، بلکه تنها برای تأکید بوده و نه تنها سوگند را نفى نمیکند، بلکه آنرا مؤکدتر میکند؛
[1] زیرا قرآن به امورى مهمتر از قیامت، مانند ذات پاک خدا، سوگند یاد کرده بنابر این، دلیلى ندارد که به روز قیامت در اینجا قسم یاد نشود.
[2]
2. حرف «لا» نشانگر جملهای مستقل و مقدّر است؛ یعنى نه چنین است که کفار میگویند. من قسم میخورم به روز قیامت. و «لا» ردّ بر مشرکانی است که بعث و نشور را انکار کردهاند. پس گویا گفته چنین نیست که شما گمان کردهاید. آنگاه سوگند به روز رستاخیز خورده میشود، و قیامت که شما برانگیخته خواهید شد، تا اینکه فرق و امتیازى باشد میان سوگند انکارى و سوگند ابتدایى و استینافى.
[3]
3. «لا» در اینجا نافیه بوده و معنایش این است که سوگند نمیخورم به روز قیامت؛ از جهت ظهور، و واقعیتش؛ به دلایل عقلى و نقلی. به عبارتی، آن قدر واضح است که نیازی به سوگند نیست. و برخی اینگونه تفسیر کردهاند که سوگند نمیخورم به روز قیامت؛ به دلیل آنکه شما اقرار به آن نمیکنید.
[4] و یا اینکه موضوع به قدرى مهم است که به آن سوگند یاد نمیکنم (مثل اینکه گاهى مردم به یکدیگر میگویند به جان تو قسم یاد نمیکنم که برتر از سوگند است).
[5]
4. حرف «لا»، صله است؛ یعنی از آنجایی که قرآن بعضی از آن به بعض دیگرش متصل و مرتبط است، پس در حکم یک کلام است؛ از اینرو، گاهی یک مطلبی در یک سوره بیان میشود، و جوابش در سوره دیگر میآید؛ مانند قول خدای متعال که در سوره حجر میفرماید: «وَ قالُوا یا أَیُّهَا الَّذِی نُزِّلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ إِنَّکَ لَمَجْنُونٌ»؛
[6] (و گفتند: اى مردى که قرآن بر تو نازل شده، حقا که تو دیوانهاى). اما جوابش در سوره قلم آمده است: «ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّکَ بِمَجْنُونٍ»؛
[7] (که تو، به فضل پروردگارت، دیوانه نیستى).
[8] در این صورت شاید بتوان گفت؛ این همان احتمال دوم است؛ یعنی ردّ بر مشرکانی است که بعث و نشور را انکار کردهاند و در این آیات، سخن آنها را با سوگند پاسخ میدهد.
[1]. برای نمونه؛ ر. ک: طوسى، محمد بن حسن،
التبیان فی تفسیر القرآن، ج 10، ص 189، بیروت، دار احیاء التراث العربی، بیتا؛ ابوالفتوح رازى، حسین بن علی،
روض الجنان و روح الجنان فی تفسیرالقرآن، ج 20، ص 44، مشهد، بنیاد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوی، 1408ق؛ درویش، محیى الدین،
إعراب القرآن و بیانه، ج 10، ص 295، سوریه، دارالارشاد، چاپ چهارم، 1415ق؛ بیضاوى عبدالله بن عمر،
أنوار التنزیل و أسرار التأویل، ج 5، ص 265، بیروت، دار احیاء التراث العربی، چاپ اول، 1418ق.
[2]. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج 25، ص 274، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ اول، 1374ش.
[3]. طبرسى، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج 10، ص 596، تهران، ناصر خسرو، چاپ سوم، 1372ش.
[5].
تفسیر نمونه، ج 25، ص 274.
[8]. قرطبی، محمد بن احمد،
الجامع لاحکام القرآن، ج 20، ص 91، تهران، ناصر خسرو، چاپ اول، 1364ش.