از مجموع آیات، روایات و تفاسیر موجود استفاده میشود که جریان کشته شدن نوجوان به دست حضرت خضر(ع) از سر عصبانیت و هوا و هوس نبود، بلکه بیقین این قتل دارای حکمت و مصلحت بود، بویژه اینکه این قتل به وسیله بندهای از بندگان صالح خدا که دلش مملو از رحمت الهی بود، واقع شد.
چنانکه خود حضرت خضر در جواب حضرت موسی(ع) که به این کار اعتراض کرده میگوید: اراده و حکمت الهی از هر چیز برتر است و عقل سادهاندیش آدمی نمیتواند به ظرافتهای امر خدا و خواست او پی ببرد؛ از اینرو است که عقول بر خواست خدا حاکمیت نداشته و امر و اراده او نسبت به عقول، حاکم و تعیین کننده است. بنابراین، فقط به عقل و دریافت ظاهر او استناد مکن و فعلاً هر کاری را که انجام میدهم، با شکیبایی پذیرا باش.
به عبارت دیگر؛ کشته شدن آن جوان، صد در صد یک دستور ویژه و مشروط به دستور و حکم الهى بود و خضر(ع) بدون فرمان الهى مرتکب این عمل نشد، بلکه او مُجرىِ امر خداوند بود.
و خداوند گاه تصمیم میگیرد که به استناد پارهاى مصالح برتر، فراتر از محدوده جزاى ظاهرى عمل کرده و خواهان به جریان افتادن بُعد باطنى و عذاب یا پاداش آن باشد.
مصالح موجود در این قتل عبارت بودند از:
نتیجه اینکه؛ از حکمتهاى مهلت ندادن به آن جوان، همین مصلحت نسل نبى و پیامبران با عظمت است.
بدیهى است سنت الهى بر ایمان والدین انبیا و... تعلق گرفته است. به همین دلیل اگر پسر زنده بود و موجبات کفر والدین و... را فراهم میکرد، مانع حقیقى بر مسیر این سنت قرار میگرفت.
با توجه به توضیحاتى که از تفاسیر، روایات و سیاق آیات به دست میآید، جریان کشته شدن غلام (جوانِ تازه بالغ[1])، امرى اتفاقى یا در اثر عصبانیت و کشمکش نبود، بلکه حضرتِ خضر(ع) بدون هیچگونه گفتوگوى مقدماتى، اقدام به کشتن جوان کرد؛[2] از اینرو شائبه وجود میل و یا غضب نفسانى در این جریان، منتفى است و ذهن پرسشگر انسان میپذیرد که با وجود فقدان هرگونه عاملِ تحریکزا و مقدماتِ هیجان آفرین، به طور یقین این قتل حکمت و دلیلى ویژه داشت و خضر(ع) در این ماجرا از هوای نفس تبعیت نکرد. بویژه وقتى این عمل به وسیله شخصى انجام میپذیرد که قرآن در مورد او میفرماید: «...عبداً من عبادنا آتیناه رحمةً من عندنا و علّمناه من لدّنا علماً...»؛ [3]بندهاى از بندگانمان که ظرف دلش را از رحمت مخصوصمان پُر کردیم و دانشى از دانشهاى مخصوص به او آموزاندیم.
از اینرو؛ با اشارات فوق میتوان یقین کرد که پاىِ هوا و هوس در کار نبود، اما اینکه حکمت عاطفى آن چیست؟ و چگونه میتوان باور کرد که چنین شخصى دست به کشتن جوان تازه بالغ بزند؟ نیاز به پاسخى دارد که در ادامه تقدیم میشود.
از برخى روایات چنین بر میآید که حضرت موسى(ع) با دیدن این ماجرا سخت شگفتزده میشود و چون با نگرش به ظاهر قضیه، موضوع قتل را بیجا میبیند به خضر(ع) خطاب میکند که «آیا یک انسان پاک و بیگناه را، بدون آنکه مستحق قصاص باشد کشتى؟! این پذیرفتنى نیست و کارى ناپسند کردهاى!» در این موقعیت، حضرت خضر(ع) به صورت اجمالى به علّت کار خود میپردازد و میفرماید: «اراده و حکمتِ الهى از هر چیز برتر است و عقل سادهاندیش آدمى نمیتواند به ظرافتهاى امر خدا و خواستِ او پى ببرد؛ از اینرو است که عقول بر خواست خدا حاکمیت نداشته و امر و اراده او نسبت به عقول، حاکم و تعیین کننده است. بنابراین، فقط به عقل و دریافت ظاهرى او استناد مکن و فعلاً هر کارى را که انجام میدهم، با شکیبایى پذیرا باش...!».[4]
با دقت در حدیث نتیجه میگیریم که:
حال سؤال این است: آیا خداوند با کشتن آن جوان، قصاص قبل از جنایت نکرد؟! مطالب زیر میتواند در جواب این پرسش ما را یارى دهد.
به دیگر سخن؛ إقدام آنحضرت، بر اساس همان اراده تشریعى و یا تکوینى خداوند است که نسبت به مرگ او تحقق پذیرفته و این قتل از این نگاه در راستاى سایر مُردنها است که با صحنههاى تصادف و... به وجود میآیند. با این تفاوت که قتل تصادفى، از نقطه نظر نظام تشریع، مورد تأیید خدا نبوده و بدان امرى نکرده، ولى قتل مورد بحث و سایر مردنهاى طبیعى از دو زاویه تشریعى و تکوینى -سببسازى طبیعى- با اشاره و تأیید خداوند محقق میشود.
امام صادق(ع) در حل این معما میفرماید: «... خضر(ع) در این اندیشه بود که مبادا جریان کارها به گونهاى شود که بین او و آنچه بدان امر شده، مانع و حایلى پدیدار شود، به اینگونه که او از ثواب اجرا نمودن اراده خدا؛ یعنى به پایان رسانیدن حیات جوان - که شروع و پایانش به حساب لطف و مصلحت الهى است نه استحقاق بشرى - محروم بماند. بویژه آنکه اجراى این امر، سببسازىِ دیگرى بود در ایجاد رحمت بر والدین آن جوان! (چون به تصریح قرآن، خضر میدانست که خداوند به جاى چنین جوانى، فرزندى به پدر و مادرش میدهد که پاک و مایه همبستگى و ارتباط خاندان باشد). دیگر اینکه، تحقق این اراده الهى، موجب میشد تا خضر(ع) توفیق تبیین و افشاى اسرار الهى و القاى حقایق و علوم ویژه خدایى را نسبت به حضرت موسى(ع) بیابد».
نکته قابل توجه این است که: «حضرت خضر آنگاه که به بیان حکمتها میپردازد، میگوید: به هر روى، از این خوف داشتیم که جوان در ادامه حیاتش دست به گردنکشى و به کفر کشانیدن والدین بزند»؛ یعنى وى در فرآیند انجام این کارها از خود و اراده شخصیاش نامى نمیآورد و از فعل جمع «داشتیم» استفاده میکند تا نشانگر این باشد که من هر چند اجرا کننده اراده خدا بودم، اما در این کار، تنها نبوده و خواست و حمایت الهى و واسطههاى درگاه او، با من شریک بودند. با این فرق که خدا، متصف به خشیت و ترس نمیشود اما خضر و دیگران، از خشیت و ترس بیبهره نیستند. (اشتراک در صدور و اجراى حکم. اختصاص در ترس از موفق نشدن به انجام کامل دستور الهى)».[7]
چرا با اینکه خداوند علم داشته که این نوجوان در آینده مرتکب عصیانى میشود، اما (طبق سنت الهى) به وى مهلت داده نشد تا خود در آینده شاهد اعمال بد خود شود؟ آیا این جبر نیست؟
هر چند از توضیحات گذشته، روشن میگردد که اولا: اصل زندگانى، تفضلى از ناحیه خدا است بیآنکه بشر استحقاق آنرا داشته باشد؛ از اینرو جایى براى مطالبه استمرار حیات نمیماند تا از علت عدم ادامه عمر سؤال شود. ثانیا: خداوند اراده کرده بود که طبق حکمتها و مصالحى حیات آن جوان متوقف شود، اما در پاسخ میتوان ابعاد دیگرى را نیز مطرح نمود.
در نتیجه؛ از دیگر حکمتهاى مهلت ندادن به آن جوان، همین مصلحت نسل نبى و پیامبران با عظمت است.
بدیهى است سنت الهى بر ایمان والدین انبیا تعلق گرفته است. به همین دلیل اگر پسر زنده بود و موجبات کفر والدین را فراهم میکرد، مانع حقیقى بر مسیر این سنت قرار میگرفت؛ از اینرو، این پرسش منتفى میشود که چرا هم پسر زنده نماند و هم نسل پیامبر بوجود نیامد؟
آیا آن نوجوان به خاطر والدین مؤمنش مشمول لطف خداوند شده و چون قبل از ارتکاب اعمال بدش از این دنیا رفته دیگر عذاب نمیشود؟ یا اینکه چون خداوند علم داشته که او در آینده عصیان میکند در آن صورت مجازات نمیشود؟
با توجه به توضیحات پیشین و مطالب بعدى، چنین استنباط میشود که این قتل، هم براى مقتول(پسر) و هم قاتل(حضرت خضر) و هم والدین مقتول سبب رحمت بود.
الف) منافع حاصل براى مقتول، عبارتاند از:
ب) منافع حاصل براى والدین مقتول، عبارتاند از:
ج) منافع حاصل براى قاتل، عباتاند از:
امام صادق(ع) این نعمتها را چنین توصیف میفرماید: «خداوند میدانست که اگر این جوان باقى بماند، باعث به کفر کشیده شدن پدر و مادرش میشود و اسباب فتنه و گرفتارى همگان میگردد؛ از اینرو خضر مأمور شد که موجبات قتل او را فراهم آورد تا در نتیجه، همه آنها(قاتل و مقتول و والدین) در عاقبت به کرامتها و الطاف الهى نایل شوند».[11]
[1]. غلام؛ یعنی کسى که موهاى پشت لب او تازه روییده. قرشی، سید علی اکبر، قاموس قرآن، ج 5، ص 119، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ ششم، 1371ش.
[2]. «فقتله من غیر تروٍّ و استکشاف حال»؛ فیض کاشانى، ملامحسن، تفسیر الصافى، تحقیق، اعلمی، حسین، ج 3، ص 253، تهران، الصدر، چاپ دوم، 1415ق. ذیل آیه. ظاهرِ عطفِ به فاء در «فقتله» آن است که حضرت خضر بدون هیچ مقدمهاى به قتل او اقدام کرد.
[3]. کهف، 65.
[4]. تفسیر الصافی، ج 3، ص 253.
[5]. ر. ک: عروسی حویزی، عبد علی بن جمعه، تفسیر نور الثقلین، تحقیق، رسولی محلاتی، سید هاشم، ج 3، ص 283 - 284 (در ضمیر جمع فخشینا)، قم، اسماعیلیان، چاپ چهارم، 1415ق.
[6]. همان، ج 3، ص 286؛ تفسیر الصافى، ج 3، ص 255.
[7]. تفسیر نورالثقلین، ج 3، ص 284.
[8]. البته بیان مسئله ارتداد فطرى و اینکه حضرت خضر(ع) بر اساس حکم واقعى عمل نموده باشد (و لو چنین تشریعى در آن زمان صورت نپذیرفته باشد) صرفاً به عنوان دیدگاهى است که برخى مطرح نمودهاند.
[9]. «فَأَرَدْنا أَنْ یُبْدِلَهُما رَبُّهُما خَیْراً مِنْهُ زَکاةً وَ أَقْرَبَ رُحْما».
[10]. تفسیر نور الثقلین، ج 3، ص 286.
[11]. تفسیر الصافى، ج 3، ص 256.