جستجوی پیشرفته

مفهوم سعادت و معانی اصطلاحی آن و فهم ما از سعادت یکی از مطالب مهم و مرکزی در جوامع بشري و زندگی ما انسان ها به شمار می رود. يكي از سؤال های مهم در زندگی انسان این است که در یابد سعادت چیست؟ سعید و خوشبخت کیست؟ سعادت واقعی چیست؟ و چطور می توان انسان به سعادت واقعی دست یابد؟ یافتن جواب درست و منطقی به این سؤالات، به اطمینان کامل، حلی برای بسیاری از مشاکل ما می شود.

سعادت در فرهنگ هر ملت و حتی هر انسان مفهوم، محتوا و تعاریف مختلفی دارد. هر گروه و فرقه انسانی سعادت را به شکل خاصی و با ذوق خود تعریف و تشریح نموده و فهم خود را از این مفهوم ارائه نمودند.

کلمه سعادت یا خوشبختى در لغت، توسط علما به معناى خوش طالعى مورد ترجمه و تفسیر قرار گرفته است. همچنان علما در تعریف سعادت می گویند: «سعادت رسيدن به هر نوع كمال ممكن كه انسان استعداد و شايستگى وصول به آن را دارد» و یا به عبارت ديگر، سعادت عبارت از استفاده صحیح، سالم و مشروع از نيروهاى مختلف مادى و معنوى که پروردگار در تصرف واختیار انسان قرار داده، است.

این فهم را قرآن کریم با زیبایی خاص خویش چنین معرفی می فرماید: «وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها»[1] از فحوی آیات متبرکه با صراحت تام معلوم می گردد که فلاح انسان در گرو تزكيه نفس است و «فلاح‏» همان سعادت و كمال نفس انسانى است؛ از اين نظر كه موجب رستگارى و رها شدن انسان از مشکلات است. از آن نظر كه موجب دستيابى به خواسته‏ها است «فوز» و از نظر اين كه مطلوب ذاتى است «سعادت‏» ناميده مى‏شود.

اگر ما حکمت و فلسفه خلقت انسان را مورد تحلیل و ارزیابی قرار دهیم با وضوح تمام در خواهیم یافت که‌، هدف از خلقت جهان و به تعقیب آن خلقت انسان‌، رساندن انسان به کمال فضیلت و رساندن انسان به بالاترین کمال انسانی است‌، بنابر همین منطق است که انسان فطرتاً مخلوق کمال‌جو و سعادت طلب خلق گردیده است. بنا براین همه انسان ها می خواهند خود را به سعادت گم شده خود برسانند .

ولی جای هیچ گون تردیدی نیست که انسان ها برای رسیدن به معراج سعادت برای خود راه ها و وسایل مختلفی را مطرح وپیش بینی می نمایند. برخی از انسان ها رسیدن به سعادت و خوشبختی متصور خویش را در رســـیـــدن بـــه «لذت» ظاهری[2] و برخی دیگر از انسان ها «لذت های» باطنی را مایه سعادت و خوشبختی معرفی می دارند. ابن سینا، سعادت را به فعلیت رسیدن استعدادهای انسان به طور یک نواخت و هماهنگ که موجب کمال انسان می‌شود، معنا کرده‌اند.[3]

همچنان علما بدین باور وعقیده اند که هر کدام از دو خصوصیت (سعادت و شقاوت) برای خود معنای به خصوصی دارند. به طور نمونه «روح» دارای سعادت و شقاوتی است و «جسم» هم دارای سعادت و شقاوتی به خصوص خود می باشد. بنابر همین منطق است که قرآن کریم انسان را موجودی مرکب از جسم و روح معرفی می کند. روحی ابدی و جسمی متحوّل و متغیّر. بنابراین آنچه که تنها مربوط به سعادت است‌، «روح» انسان است‌. مانند علم، تقوا و امثال آن‌، از سعادت‌های انسانی می‌شمارد و همچنین اموری که سعادت جسم و روح را با هم دربر دارد، از سعادت‌های انسان محسوب می‌فرماید: مانند نعمت مال و اولاد به شرط آن که انسان را از یاد پروردگار غافل نکند و دلبستگی به حیات دنیوی را به دنبال نداشته باشد. همچنین سعادت انسان اموری است که در ناحیه جسم و بدن سختی و ناملایماتی را به وجود آورد ولی در ناحیه روح از سعادت شمرده می‌شود، مانند قبول مشقت های جسمی در راه خـــــدا، انفاق اموال در راه خدا. امّا اموری که در روح شقاوت ایجاد کند، گرچه سعادت جسمانی را به همراه داشته باشد، هیچ گونه سعادتی را همراه ندارد، مانند لذائذی که فقط جنبۀ دنیوی غیر مشروع داشته و این لذایذ غیر مشروع دنیوی موجب فراموشی از یاد خداوند گردد. این نوع لذائذ و به اصطلاع سعادت‌ غیر مشروع جسمانی را پروردگار برای انسان در واقعیت عذاب شمرده است.

دین مقدس اسلام، به انسان هشدار می دهد که مفهوم زندگی این نیست که انسان یکسره خود را به لذایذ و رنج های دنیوی منحصر شمارد. بلکه زندگی ابدی و جاودانه نیز با رنج ها و لذت های متناسب با اعمال انسان ها در راه است و این انسان است که می تواند انتخاب کند زندگی زودگذر و فانی،‌ یا سعادت جاودانه و ابدی و همیشگی. دین اسلام در این راستا اعتدال را مراعات کرده و برای بهره گیری از لذایذ مادی و معنوی حدود و ثغور بس عالی و انسانی را تعیین نموده که پیروی از این اصول سبب صلاح و فلاح دنیا و آخرت خواهد بود.

مسّلم است که سعادت و خوشبختى از آنِ انسان ها و جوامع بشری است که آسایش خاطر و آرامش بیشترى داشته باشند. برای عده ای که سعادت و خوشبختی را تنها در داشتن مال دنیوی خلاصه می کنند باید گفت که: مال و ثروت و قدرت، به هیچ صورت منشأ سعادت و خوشبختى به حساب نمى‏آید، زیرا ثروت و قدرت، رفاه مى‏آورند اماحتمی نیست که آرام بخش باشند.

 

سعادت و كمال انسان

تصویر دقيق و جامع این مسئله در پرتو تبيين صحيح و روشن مفهوم سعادت و شناخت درست از انسان و اهدافش، ميسر مى‏شود. عده‏اى همچون كانت عقيده به جدايى كمال و سعادت دارند و اين گونه مى‏گويند كه در همۀ دنيا فقط يک كمال و خوبى وجود دارد و آن ارادۀ نيک است و ارادۀ نيک هم به معناى مطيع بودن در مقابل فرمان‏هاى وجدان است، خواه به دنبال آن خوشى باشد يا نباشد. ولى سعادت آن لذت و خوشى است كه با هيچ درد و رنجى همراه نباشد و اخلاق با كمال سروكار دارد نه با سعادت.[4] اما علما و فلاسفه و اخلاقيون اسلامى می گویند: به هر اندازه كه انسان از كمال بهره ببرد و به غايت خودش نزديک شود به سعادت رسيده است.[5] اینها مانند كانت سعادت را از كمال جدا نمى‏دانند، البته مى‏پذيرند كه اگر منظور از سعادت، سعادت حسى (خوشى مادى دنيوى) باشد بالطبع كمال از چنين سعادتى جدا است.[6] از طرف ديگر نوع نگرش مكاتب مختلف به انسان، موجب شده است كه تلقى آنها از سعادت متفاوت باشد.

مكتبى كه انسان را موجود مادى فرض مى‏كند، سعادتش را در گرو تأمين نيازهاى مادى‏اش مى‏داند و در اين بين عده‏اى كمال انسان را در برخوردارى هر چه بيشتر از لذايذ مادى مى‏دانند (برخوردارى فرد يا جمع) و آن كه عقل را معيار انسانيت مى‏داند سعادتش را در شكوفايى عقل توسط معارف و حقايق الاهی تلقى مى‏كند. آنان كه همچون عرفا به درون و درد هجران توجه دارند و انسان را موجودى گرفتار آمده در قفس و دور مانده از اصل و وطنش مى‏دانند، سعادتش را به ميزان بهره‏مندى‏اش از عشق عنوان مى‏كنند و آن گروه كه همچون نيچه قدرت را اساس كار قرار مى‏دهند، انسان سعادت مند را انسان قادر مى‏دانند. اما بر مبناى نظريۀ اسلام (با قبول عقل و عشق) انسان اين گونه معرفى شده است: موجودى كه استعدادهاى مختلف دارد، از جان و تن (روح و بدن) تركيب يافته است و مادى صرف نيست[7]، زندگى واقعى و اصلى‏اش در جهان ديگر است، براى ابد خلق شده است و انديشه و اعمال و رفتار و اخلاقياتش، بدن اخروى‏اش را مى‏سازد و... .

با چنين بينشى، سعادت انسان با شكوفايى هماهنگ استعدادهايش و پاسخ مناسب به نيازهاى روحى و جسمى‏اش، محقق مى‏شود.

علامه طباطبائى در این باره مى‏فرمايد: سعادت هر چيزى عبارت است از رسيدنش به خير وجودش، و سعادت انسان كه موجودى است مركب از روح و بدن عبارت است از رسيدن به خيرات جسمانى و روحانى‏اش و متنعم شدن به آن.[8]

روح كه از خدا است "و نفخت فيه من روحى"،[9] سعادتش در گرو تقرب به خداست؛ يعنى بازگشت به مبدأيى كه از آن جا نشأت گرفته است. به عبارت ديگر، روح جوهر آدمى و از خداست كه "انّا للَّه" و با طىّ مراتبى، در جهان طبيعت رحل اقامت افكنده و سعادتش در اين است كه با مركب عشق و مرگ اختيارى[10] از جهان طبيعت كوچ كند و برسد به همان جايى كه بدان جا تعلق داشت كه "و انا اليه راجعون". چنين انسانى گرچه با بدنش در اين دنيا است، اما روحش به جاى ديگرى بسته شده است.[11] البته اين به معناى بى توجهى به امور مادى نيست؛ چراكه بهره‏مندى از سلامتى و تنعمات مادى و...، از سعادت انسان شمرده مى‏شود و توصيه شده است كه انسان با رعايت اصول بهداشتى به تقويت جسم خود بپردازد. چرا كه جسم سالم، زمينه و شرط روح سالم است.[12] بلكه منظور اين است كه روح، جوهرۀ انسان و هويتش را تشكيل مى‏دهد و هدف از خلقت چنين موجودى تقرب و نزديک شدن به خدا است. "يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعي‏ إِلى‏ رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً فَادْخُلي‏ في‏ عِبادي وَ ادْخُلي‏ جَنَّتي‏،[13] اى نفس مطمئنه به سوى پروردگارت بازگرد در حالي كه تو از خدا خشنود، خدا از تو خشنود است پس در زمرۀ بندگانم وارد شو و به بهشتم درآى. و "يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى‏ رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقيهِ "[14]، ای انسان، تو در راه پروردگارت رنج فراوان می کشی، پس پاداش آن را خواهی دید. "في‏ مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَليكٍ مُقْتَدِر"،[15] در جايگاهى راستين نزد سلطانى قدرتمند. و يا در آيۀ ديگر آمده است: "وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُون‏"،[16] جن و انس را نيافريديم، مگر براى آن كه بندگى من كنند.

عبادت، وسيله‏اى است براى تقرب به خدا "وَ اسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ..."،[17] از صبر و نماز استعانت بجوييد... ؛ لذا است كه مى‏توان گفت هر آنچه كه انسان را در تقرب به خدا كمک كند سعادت او را فراهم آورده است و اين جا است كه نه تنها نماز وسيلۀ قرب است، خدمت به بندگان خدا هم در زمرۀ عبادت و وسيله‏اى براى نزديک شدن به خدا تلقى مى‏شود.

علامه طباطبائى مى‏فرمايد:[18] اين چيزهايى كه نعمت به شمار آمده‏اند، تنها در صورتى نعمت‏ هستند كه با غرضى كه خدا از خلقت آنها براى انسان داشته، موافق باشند؛ زيرا اينها بدين منظور آفريده شده‏اند كه از طرف خدا كمكى براى انسان باشند كه در راه سعادت حقيقى خود كه همانا قرب به خدا بر اثر بندگى و فروتنى در برابر پروردگارى او است، در آنها تصرف كند كه مى‏فرمايد: "ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُون‏...".

 

سعادت در اسلام

یكی از اموری كه موجب پدید آمدن اختلاف آرای فراوانی در تعریف سعادت گردیده است، تفاوت در جهان بینیهایی است كه زیر بنا و اساس نظامهای اعتقادی و اخلاقی است، از این رو دست یافتن به جهان بینیای صحیح، در ارائه تعریف درستی از سعادت و چگونگی وصول به آن نقش به سزایی خواهد داشت، كه از جمله ‌آنها اختلافی است كه یک دیدگاه مادی با دیدگاهی الهی بر سر تعریف و تعیین مصداق حقیقی سعادت دارد.

مكتب اسلام نیز كه از یك جهان بینی توحیدی برخوردار است تعریف خاصی از سعادت داشته و مصداق خاصی از آن را به عنوان سعادت حقیقی عنوان نموده است و برای رسیدن به آن توصیهها و دستوراتی را نیز ارائه نموده است؛ از دیدگاه اسلامی سعادت حقیقی و مطلوب نهایی انسان رسیدن به قرب الهی است [19]و تنها در این صورت است كه انسان نیک بخت و سعادت مند میگردد و از بالاترین لذتها هم از نظر كمّی و هم از نظر كیفی نیز برخوردار میگردد بنابراین از دیدگاه اسلامی انسان از یك طرف با خداوند در ارتباط است و از این رو در رسیدن به سعادت باید رضایت خداوند و در نتیجه قرب الهی را مورد توجه خود قرار دهد و از طرف دیگر نیز باید رابطه او با معاد مورد توجه قرار گیرد، تا مصداق حقیقی سعادت وی تأمین گردد و لذا آیات قرآن كریم در اكثر موارد مصداق فلاح و رستگاری را سعادت اخروی معرّفی میكنند[20] هر چند كه اسلام ترك كلّی دنیا را توصیه نمیكند، امّا با توجه به اهمیت غیرقابل قیاس آخرت نسبت به دنیا سعادت حقیقی را همان سعادت اخروی میداند كه در نتیجه قرب الهی پدید میآید و البته در متون اسلامی برای رسیدن به این سعادت اخروی و قرب الهی شرایط و ویژگی هایی نیز مورد توجه قرار گرفتهاند كه از جمله آنها داشتن ایمان الهی است بنابراین از نظر اسلام برخورداری از معرفت عقلانی محض برای وصول به سعادت واقعی كفایت نمیكند و علاوه بر آن باید از فضایل الهی از جمله ایمان به خداوند، معاد و نبوت نیز برخوردار گردند؛ همچنین باید از یک سری فضایل اخلاقی شایستهای نیز بهرهمند شد و لذا در قرآن كریم توصیههایی نسبت به تفكر و تعقل ورزیدن، ایمان آوردن و بهرهمند شدن از فضایل اخلاقی نیز به عمل آمده است كه میتوان به عنوان نمونه برخورداری از تقوای الهی و همچنین یاد و ذكر الهی را مثال زد كه در جهت فلاح و رستگاری و سعادت انسانی مورد توصیه قرار گرفتهاند[21]

پس سعادت حقیقی انسان در رسیدن به قرب الهی و همان سعادت اخروی است که تنها از طریق یک سری فعالیت‌های عقلی، اخلاقی، و دینی بدست می آید. البته از نظر اسلام انسان موجودی است مختار و اختیار انسان از محكمات معارف اسلام است و در سراسر متون دینی اسلام بر اختیار انسانی تأكید شده است، دست یافتن به این سعادت نیز امری كاملاً اختیاری است؛ و لذا از دیدگاه اسلامی كوشش و تلاش هر شخص در دست یابی او به سعادت حقیقی‌اش تأثیر گذار است، و نتیجه كارهای انسان به خود او برمی‌گردد و هرگونه جبر انسان مردود می‌باشد.[22]

 

 

سعادت از منظر ملاصدرا

از دیر باز، بحث سعادت، کمال، خیر و لذت های انسان مورد گفت و گوی فلاسفه، دین پژوهان، به ویژه فلاسفه اخلاق و سیاست، بوده است. کاربرد مفهوم گسترده سعادت باعث مطرح شدن دیدگاه های بسیاری در این باره شده است که در این میان نظرات صدر الدین شیرازی مؤسس حکمت متعالیه حائز اهمیت است، سخنان  ملاصدرا در این باره بسیار فراوان است به طوری که پرداختن به تمامی جوانب آن در این مجال نمی گنجد؛ لذا با رعایت اختصار به توضیح این مسئله می پردازیم. ابتدا لازم است تعریف ملاصدرا از سعادت را بیان کنیم؛ وی سعادت حقیقی را وجود و درک وجود می داند، اما از آن جایی که وجودات در کمال و نقص باهم فرق دارند و دارای مراتبی می باشند، سعادت نیز متفاوت بوده و دارای مراتب می باشد. به طوری که سعادتی که در وجود اتمّ هست بیشتر می باشد و هر قدر وجود ناقص تر باشد چون بیشتر با شرّ و شقاوت آمیخته است، سعادت و خیر نیز در آن کمتر می گردد، وی اتمّ وجودات را وجود حضرت حق می داند، سپس عقول مفارق بعد از آن و سپس نفوس متأخر از عقول، تا برسد به هیولای اولی و زمان و حرکت و صور جسمی و طبایع و ... .[23]

همان طور که اشاره شد از آن جایی که وجودات متفاوت اند، سعادت هم که ادراک وجود می باشد متفاوت می شود، و هم چنان که وجود قوای عقلیّه از قوای حیوانیه بالاتر است، سعادتش هم بالاتر و لذّت و عشقش هم تمام تر است. وی وجود را خیر محض می داند و می گوید معنای خیر آن چیزی است که نزد عقلا مؤثر است و اشیاء مشتاق آن هستند و موجودات آن را طلب می کنند و به دور آن می چرخند، مراد او اصل و حاق وجود است نه مفهوم ذهنی آن.[24] در جای دیگر ملاصدرا لذّت را کمال خاصّ مدرِک می داند چنان که درد و رنج را در تضاد با مدرِک می داند، و به عبارتی لذت را نفس احساس ملائم می خواند.[25] ملاصدرا قائل است که نفوس ما هنگامی که کمال یابد و قوی شود و علاقه های خویش را به بدن از دست دهد و به ذات حقیقی خویش برگردد، برایش لذت و سعادتی حاصل می شود که قابل وصف یا قیاس به لذت حسی نیست، چرا که اسباب لذت و درک عقلی قوی تر و تمام تر است از اسباب و لوازم درک حسی.[26]

بنابر این در حکمت متعالیه سعادت به معنای کمال، لذّت و خیر به کار رفته که دست یافتن به آنها به معنای کمال وجودی است و راه رسیدن به آنها، ادراک حاق وجود و متن واقع که البته سازگار با قوۀ ادراکی است، می باشد.

همان گونه که از تعریف سعادت دانستیم سعادت از سنخ ادراک می باشد، ادراک نیز به حسب نیروها و مدرَکات متفاوت می شود، پس هر قوه به تناسب ادراک خویش، لذت و سعادت ویژه ای دارد، در نتیجه بالاترین لذت و سعادت مربوط به قوه ای است که به لحاظ ادراک، مدرَک، و مدرِک قوی ترین، شدیدترین، دائمی و اکثری باشد، هر قوه ای که این ویژگی ها را داشته باشد بهترین سعادت و کمال و بیشترین لذت و عالی ترین خیر و شدید ترین وجود را خواهد داشت، و این قوه، قوه ای جز قوه عاقله نیست.

بنابر این سعادت حقیقی ادراک عقلی است، نفس در بعد نظری به حقایق اشیا آن گونه که هستند علم می یابد و ذوات عقلیه و نورانیه را مشاهده می کند. همان گونه که قوه عاقله اشرف از نیروهای ادراکی و اندام های حسی است، پس سعادت و لذت عقلی و اصل و أتم می باشد.[27]  بنابراین سعادت حقیقی انسان در بعد نظری عبارت می شود از ادراک صور و کمالات عقلی، و اما در بعد عقل عملی نیز استقلال نفس و پدید آمدن تعادل نفسانی و پرهیز از افراط و تفریط ملاک سعادت حقیقی محسوب می شود. اگر انسان بتواند از خواسته های قوای مادون خود، مستقل شود و بین خواسته های درونی تعادل ایجاد کند و به سوی رفتارهای شایسته و پسندیده گرایش یابد و فضایل اخلاقی را در وجود خویش تا حد رسیدن به ملکه های نفسانی پرورش دهد، به آزادی درونی و عدالت درونی خواهد رسید که مرز سعادت حقیقی در بعد عملی انسان خواهد بود. بنابر این اگر انسان در بعد نظری، صورت هایی را به خوبی درک کند، در بعد عملی ظاهر، گناه نکند و رفتار خوب داشته باشد، و در بعد عملی باطن با پروراندن اخلاق و ملکات پسندیده در خود، به نشاط و آرامش درونی برسد، چون نفس تمام این معقولات و ملکات را با خود دارد و با آن ها متحّد و یک پارچه باقی می ماند، بدین صورت انسان در دنیا و آخرت سعادتمند خواهد بود.[28] این نظریه ملاصدرا بر پایه های حکمت متعالیه؛ مانند اصالت وجود، تشکیکی بودن وجود، خیریت وجود و اتحاد عاقل و معقول استوار است که به خاطر رعایت اختصار از توضیح آن ها صرف نظر می کنیم.

صدر المتألهین سعادت جزء نظری را برتر از سعادت جزء عملی می داند و می گوید: سعادت جزء نظری عقل به این دلیل برتری دارد که به خودی خود، ذاتش را تعقل می کند، در حالی که سعادت جزء عملی نفس، به خاطر وابستگی به بدن و تدبیر، ناگزیر باید آن را نیز درک کند؛ و سعادت و لذت متناسب با آن را نیز برآورده سازد، زیرا هر کدام از این سعادت و لذت های عملی یا به خاطر سلامتی جسمی و روانی از درد و رنج و برقراری نشاط، امید و آرامش است، یا به خاطر طهارت باطنی از آلودگی ها، پروراندن ملکات پسندیده و صفای باطن می باشد و یا به خاطر طهارت ظاهری، رسیدن به بهشت و دوری از جهنم است.[29]

صدر المتالهین مراتب سعادت را بر اساس حرکت استکمالی جوهری نفس و مراتب عقل نظری لحاظ می کند. ایشان می فرماید: اولا نفس انسانی در آغاز آفرینش فطرتاً استعداد درک معانی عقلی و آمادگی به فعلیت رسیدن را دارد، اما فاقد معقولات بدیهی و نظری می باشد؛ یعنی نفس استعداد محض بوده و فاقد هرگونه صورت عقلی است، این مرتبه را "عقل هیولانی" می گویند. ثانیاً: هرگاه برای نفس آن دسته از معقولات اولی که تمام آدمیان در او شریکند حاصل شد، مانند استحاله اجتماع نقیضین، کل بزرگ تر از جزء است و مانند این ها، به طور طبیعی  با داشتن آن ها، قدرت تأمل و تفکر نیز پیدا خواهد شد؛ این مرتبه را "عقل بالملکه" می گوید. به عقیده  ملاصدرا سعادت حقیقی انسان از همین مرحله شروع می شود؛ زیرا انسان در حیات بالفعل خویش بدون اتکا به ماده به فعلیت رسیده است.[30] بعد از آن هنگامی که نفس معقولات نظری را از طریق استدلال و تعاریف کسب می کند "عقل بالفعل" می گردد؛ چرا که در این مرحله برای نفس ملکه رجوع به مبدأ اعطا کننده حاصل می شود و این به خاطر مشاهده مکرر نظریات و رجوع مکرر به آن مبدأ می باشد. هنگامی که نفس آن معقولات را با اتصال به مبدأ فعال(عقل فعال) تحصیل کند "عقل مستفاد" می گردد، به خاطر این که برای تحصیل آن معقولات از خارج که همان عقل فعال باشد استفاده کرده است. ملاصدرا غایت قصوی عالم مادی را خلقت انسان و غایت وجود انسان را رسیدن به عقل مستفاد که شناخت وجود حضرت حق باشد بر می شمارد.[31] در نتیجه سعادت حقیقی از نظر صدرا عبارت است از ادراک نظری معقولات که در بالاترین حد آن عقل مستفاد و شناخت خداوند متعال قرار می گیرد.

 

کسب رضای الاهی و سعادت

دین اسلام همواره با نگاهی کلان نگر همۀ تعالیم خود را در راستای رسیدن به سعادت حقیقی که رضا و قرب الاهی است ترسیم کرده و رهپویان اسلام با رعایت این تعالیم بدین هدف البته با عنایت به ظرفیت و استعداد ذاتی افراد نیل می یابند؛ از این رو برای رسیدن به سعادت حقیقی راه هایی در اسلام عنوان شده است.

اولین چیزی که انسان را می تواند به سعادت واقعی و حقیقی برساند کسب رضای پروردگار با عظمت است. قرآن در سوره عصر، آن عده از انسان هایی را از خسران مستثنى می سازد که آنان مؤمن و نیکوکار باشند. قرآن با صراحت تام بیان می دارد: انسان ها مؤمن و نیکو کار به طور حتمی به فلاح و رستگاری دست می یابند.

إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ.[32]


علمای علم اخلاق می گویند خوش بخت کسى است که زندگى خوشایندى داشته باشد و رسیدن به این زندگی، جــــز با رضای پروردگار در چیز دیگری به دست نمی آید.

 

تقوا و پرهیزگاری راه دست یابی به سعادت

یکی از راه هایی که انسان در رسیدن به سعادت حقیقی نمی تواند آن را مورد غفلت قرار دهد، رعایت تقوا و پرهیزگاری است. قرآن عظیم الشان در سوره شمس پس از یازده سوگند و قسم چنین بیان می دارد: سعادت و رستگارى نصیب آن عده از انسان هایی است که خود را از پلیدى تطهیر کند و بدبخت کسى است که به ناپاکى روی بیاورد.[33]

یکی از عوامل ارسال کتب سماوی و ارسال پیغمبران الهى در همین فهم خلاصه می گردد، پیغمبران آمده آند تا برای ما انسان ها راه زندگى و رسیدن به زندگی سعادتمند ابدی را نشان دهند. پـــیامبران الهی مبعوث گردیده اند تا برای بشریت راه خیر و راه رسیدن به سعادت را تعلیم دهند. یـکی از رسالت انبــیــا همین است که برای انسان ها راه‌ها و طرق ورود به زندگی سعادتمند، خوش بختى، نیکى و نیکوکارى، راستى و درستى و استحکام اخلاقى و خیرخواهى و مهربانى را به آموزند.

 

نقش فلک در سعادت انسان ها

آیات و روایات فراوانی وجود دارند که رفتار و کردار انسان ها را مهم ترین دلیل ورود آنها به بهشت و جهنم اعلام می کنند.

خداوند در قرآن کریم می فرماید: "این بهشتی است که شما به دلیل کردارتان در آن جای گرفتید".[34] براساس آیات قرآن، انسان با دیدن نامۀ عمل خویش، می تواند قضاوت درستی در مورد خود داشته باشد.[35] و چنین چیزی با نقش فلک و ستارگان در سعادت و شقاوت انسان ها سازگاری ندارد.

خداوند به نقل از ساکنان دوزخ، سخنی را نقل می کند که آنان به خداوند شکوه می برند که (ما گناهی نداریم، بلکه) شقاوت بر ما غلبه کرده و ما گروهی گمراه بودیم (و به همین دلیل وارد دوزخ شدیم).[36]

آنها می خواهند وانمود کنند که مقدرات بر آنان غلبه کرده و خود تقصیری ندارند؛ اما امام صادق (ع) در ارتباط با این آیه می فرمایند که شقاوت آنان (جبری و از پیش تعیین شده نبود، بلکه) نتیجه کردار خود آنان بود.[37]

حضرتش در جای دیگری می فرمایند: "خداوند، مؤمنان را به دلیل کردار نیکشان مؤمن نامیده است".[38]

با مراجعه ای به متون دینی، موردی مشاهده نمی شود که آنان ستارگان و فلکیات را عامل سعادت و شقاوت انسان ها بدانند و حتی اگر روایتی در این زمینه وجود داشته و از لحاظ سند هم مورد پذیرش باشد، نمی توان به معنای ظاهری آن معتقد بود.

 

عمر طولانی و برخورداری از سعادت

عمر فقط يكى از نعمت‏هاى دنيوى است و نعمت‏هاى ديگر نيز در دنيا هست كه بسى بزرگ تر از نعمت عمر است و هر يک مى‏تواند به نوبۀ خود ابزارى براى تكامل عقلى و معنوى انسان باشد و در صورت استفادۀ صحيح، آدمى را به سعادت جاودانه رهنمون سازد.

این موضوع را مى‏توان به نعمت‏هاى ديگر نيز تعميم داد و در قالب پرسشی اين گونه مطرح نمود: چگونه است كه عده‏اى - نسبت به ديگران - از نعمت‏ها و فرصت‏هاى بيشترى براى ابراز طاعت و بندگى و جلب رحمت حق تعالى بر خوردارند؟

برای توضیح و تبیین این مسئله بیان چند نكته ضروری به نظر می رسد:

1. ممكن است در يك نگاه سطحى به آيات و روايات، دو برداشت متضاد دربارۀ دنيا و چيزهاى دنيايى - از جمله عمر - مشاهده شود:

الف: برداشت اول: دنيا جاى خوبى است؛ زيرا مزرعۀ آخرت[39] و محل تجارت سودمند -[40] است، همچنان كه اميرالمؤمنين (ع) خطاب به شخصى كه دنيا را مذمت مى‏كرد، فرمود: اى خدمت كنندۀ دنيا كه خود فريختۀ آن شده‏اى! دنيا خانۀ صدق و راستى است براى كسى كه با آن راست باشد و خانۀ سلامتى است براى كسى كه آن را بفهمد. خانۀ نيازى است براى كسى كه از آن توشه برگيرد و خانۀ پند است براى كسى كه موعظه پذيرد. دنيا مسجد دوستان خدا و مصلاى فرشتگان و محل نزول وحى و تجارت خانۀ اوليای خدا است.[41]

ب: برداشت دوم: دنيا مزرعۀ شر[42] و فتنه[43] و سراسر سرگرمى و بازيچه‏اى[44] بيش نيست. دنيا زندان مؤمن[45] و خانۀ آرزوهاى پوچ[46] است و هر كس بدان اميد بندد، او را فريب مى‏دهد.[47]

شيرينى آن تلخ و سفيدى آن كدر،[48] اولش ناله و شيون و آخرش نيستى و نابودى است؛[49] مثلش مثل مارى است كه اگر دست بكشى نرم است ولى سمش كشنده است و لذا بايد از خوشايندهاى آن اعراض كرد.[50] چنان كه اميرالمؤمنين (ع) فرمود.[51]

بايد گفت هر يك از دو برداشت فوق - كه يكى دنيايى پسنديده را تصوير مى‏كند و ديگرى نمايشگر دنيايى نكوهيده است - به تنهايى ناقص است و فقط بخشى از واقعيت دنيا و زندگى در آن را نشان مى‏دهد. حقيقت را بايد در جمع بين هر دو برداشت يافت يا به اين معنا كه اگر از عمر و ديگر نعمت‏هاى دنيايى در راه اطاعت و بندگى و كسب علم و معرفت و خدمت رسانى به عباد خدا و آبادانى زمين استفاده شود، يك زندگى هدفمند در جهانى معنادار و سرشار از زيبايى‏ها و خوبى‏ها را به نمايش خواهد گذاشت؛ با نظام بزرگى كه در آن همه چيز جلوه حق است و در آن مى‏توان خداى دلپذير و مهربان را به تماشا نشست، در دنيايى كه عشق آباد خداى تبارك و تعالى است و اميد و نشاط براى حيات طيب در آن موج مى‏زند.

به عكس، اگر از عمر و ديگر سرمايه‏هاى مادى و معنوى خدادادى در راه عصيان و سركشى خالق استفاده شود، در اين صورت تباهى و تاريكى حاصل عمر ايشان خواهد بود.

لذا زندگى مؤمنانه، ارزشمند و آخرت آباد كن است و زندگى حيوانى و پست موجب خسران ابدى است.

2. دنيا از آن جهت كه مخلوق خدا است، آيه و نشانۀ حق تعالى است ولى سخن‏ها اكنون در اين جهت نيست، بلكه از جهت تأثيرى است كه در رشد و تعالى حقيقى انسان دارد. از اين نظر، دنيا به خودى خود، نه پسنديده است و نه نكوهيده؛ بلكه اگر آن گونه كه هست از آن بهره گرفته شود، ممدوح است و اگر آن گونه كه سزاوار نيست مورد استفاده قرار گيرد، مذموم خواهد بود. از اين جا دانسته مى‏شود كه طول عمر و برخوردار بودن از ساير مزاياى دنيوى و امكانات هستى به تنهايى براى ترقى و تعالى گوهر وجود آدمى كافى نيست، بلكه عنصر اراده و ايمان است كه آن را تبديل به يك نعمت بالفعل مى‏كند، لذا عمر و ديگر موقعيت‏هاى زندگى دنيوى فقط مقدمۀ رشد مى‏تواند باشد، نه عين رشد.

چه بسا افراد كه از عمرى دراز و نعمت‏هاى فراوان برخوردار بودند، ولى شقاوت بارترين زندگى را براى خود رقم زدند. در عوض، همواره در تاريخ اشخاصى وجود دارند كه در مدت كوتاه عمر و بهره‏مندى‏هاى اندك از زندگى الگوهاى مثال زدنى براى ديگران مى‏شوند و به مدارجی از كمالات انسانى - كه مورد غبطه است دست می یابند.

در قرآن كريم و روايات معصومين‏ (ع) نمونه‏هاى فراوانى از اين قبيل كسان ديده مى‏شوند.

3. واقعيت تلخ خارج از فضاى بحث آن است كه اكثريت  مردم كسانى هستند كه گناه و ثواب - هر دو - در پروندۀ اعمال روزانه‏شان وجود دارد. بلكه اغلب كفۀ گناه بر كفۀ ثواب مى‏چربد، خصوصاً اين كه بسيارى از گناهان مورد غفلت يا جهل هستند و بى آن كه به آنها توجه داشته باشيم مرتكب آن‏ها مى‏شويم. لذا اگر تفضل و كرم و عنايت حق تعالى نباشد حاصل عمر و نفس اعمال نيك انسان در يك معدل‏گيرى چندان مطلوب نخواهد بود. گو اين كه همواره بايد به عنايت و لطف حق اميدوار بود؛ زيرا خداوند وعده داده است نيكى‏ها را مضاعف كند و گناه توبه كنندگان را پاك نمايد.

درازى عمر و وفور نعمت هميشه به معناى لطف خدا نيست.

روزى پيغمبر (ص) را براى طعام دعوت كردند، چون به منزل ميزبان تشريف آورد، مرغ را ديد كه روى ديوار تخم گذاشت سپس تخم مرغ افتاد و روى ميخى قرار گرفت. نه بر زمين افتاد و نه شكست. پيغمبر (ص) از آن منظره در شگفت شد. مرد عرض كرد:از اين تخم مرغ تعجب مى‏فرماييد؟ سوگند بر آن كه تو را مبعوث كرد كه من هرگز، بلايى نديده‏ام. رسول خدا برخاست و غذاى او را نخورد و فرمود: كسى كه بلايى نبيند خدا به او لطف و توجه ندارد.[52]

بنابراين چه بسا وفور نعمت از باب نيت در املا و استدراج باشد؛ يعنى در لباس نعمت باشد و فرصتى براى فرورفتن بيشتر در منجلاب گناه و زشتى باشد تا به سزاى اعمال برسد.

لذا شايسته است همواره انسان بيمناك باشد. از اين كه آيا اين نعمت‏هايى كه در اختيارش قرار گرفته است، واقعاً از باب لطف است يا اين كه از باب سنت املا و استدراج است، لذا در دعاى مكارم الاخلاق به سوی خداى بزرگ عرض مى‏كند: "اللّهم ...عَمِّرْنِي مَا كَانَ عُمُرِي بِذْلَةً فِي طَاعَتِكَ، فَإِذَا كَانَ عُمُرِي مَرْتَعاً لِلشَّيْطَانِ فَاقْبِضْنِي إِلَيْكَ قَبْلَ أَنْ يَسْبِقَ مَقْتُكَ إِلَيَّ، أَوْ يَسْتَحْكِمَ غَضَبُكَ عَلَيَّ.

"، خدايا عمرم بده تا زمانى كه در راه طاعت و بندگى است. پس اگر عمرم چراگاه شيطان شد پس جان مرا بستان پيش از آن كه خشمت متوجه من شود يا غضبت بر من حاكم گردد.

5. بعضى از اعمال نيك مثل صدقه دادن و صلۀ رحم؛ يعنى ديدار از خويشان و نيكى به آنها - خصوصاً پدر و مادر - سبب طولانى شدن عمر مى‏گردد، چنان كه پاره‏اى از گناهان سبب كوتاه شدن عمر آدمى مى‏شود.

لذا مى‏توان با انجام اين اعمال صالح و ترك آن - موجب طولانى شدن عمر را فراهم كرد: چنان كه امام رضا (ع) فرمود: مردى كه سه سال از عمرش باقى مانده صلۀ رحم مى‏كند خدا عمرش را 30 سال قرار مى‏دهد و خدا هر چه خواهد مى‏كند.[53]

هيچ چيز در دنياى مادى ماندنى و هميشگى نيست. دنيا و آنچه در آن است - از جمله انسان - اجل و مهلت مقدّر و معينى دارد كه از آن تجاوز نمى‏كند و كم و زياد نمى‏شود. اجل مقدر هر چيزى بر اساس مصالحى كه خدا مى‏داند، در علم الاهى معلوم است. در عين حال، علاوه بر اين اجل مقدر - كه مرگ طبيعى را به دنبال دارد - انسان داراى اجل معلق نيز هست كه قابل زیاد و نقصان مى‏باشد.

چنان كه گفته شد: اما اين كه بر اساس چه مصالحى عمر طبيعى هر كس مقدر مى‏شود بر ما معلوم نيست و فقط خداى بزرگ از آن مطلع است. اما نكتۀ مهم آن است كه در خيلى از موارد نمى‏توان فهميد واقعاً شخص به عمر طبيعى مرد يا به اجل معلق.

7. از بعضى از روايات فهميده مى‏شود كه با مرگ، روند تكامل تمام نمى‏شود، بلكه در عالم برزخ نيز حركت تكاملى انسان ادامه مى‏يابد. البته رشد معنوى در آن جا تابع مسيرى است كه در اين دنيا براى خود ترسيم كرده است؛ لذا اگر كسى در طريق كمالات روحى مواجه با مرگ شد، در عالم برزخ همچنان به ترقى و رشد خود ادامه مى‏دهد.

8. بهترين و ارزشمندترين اوقات عمر، اوقات جوانى و اوايل عمر است؛ زيرا همراه با شور و شوق و عزم و ارادۀ جوانى است و خداى متعال به عبادت جوان بر فرشتگان مباهات مى‏كند و پاداش مضاعف به او مى‏دهد و در عوض از خطای او چشم پوشى مى‏كند و توفيق توبه را به او عنايت مى‏فرمايد.

اما در ايام پيرى به دليل ضعف قواى بدن انجام بسيارى از عبادات مقدور نيست. همچنين ارتكاب گناه نيز در اين دوران از عمر زشت‏تر و خطرناك تر است؛ زيرا كمتر توفيق توبه دست مى‏دهد.

به علاوه، اغلب در دورۀ پيرى اتفاق جديدى نمى‏افتد و حال و روز واقعى انسان همان است كه تا دورۀ ميان سالى براى خود رقم زده است؛ لذا عمده در دورۀ عمر انسان، شباب و جوانى است كه قريب العهد پاك و هدايت‏پذير است و بهتر قابليت دريافت فيض معنوى را دارد.

لذا آن چنان كه تاريخ نشان مى‏دهد اكثر ياران نبى اكرم (ص) از جوانان بودند و بيشتر دشمنان سرسخت آن حضرت از پيران و سالمندان.

در زمان خودمان نيز جوانانى را سراغ داريم كه با پاگذاشتن روى هوى و هوس، يك شبه راه صد سالۀ سلوك الى اللَّه را پيمودند و از بسيارى از پيران جلو زدند.

9. به اقتضاى عدل خداوند، در دستگاه الاهى به هر كس فقط به اندازۀ نعمت‏هايى كه در اختيار داشته تكليف مى‏شود و ثواب و عقاب بر اعمال تعلق مى‏گيرد؛ لذا مثلاً كسى كه جاهل قاصر است؛ يعنى بى آن كه تقصيرى داشته باشد، نسبت به احكام شرع جاهل است، هيچ گاه تكليف در حق او گردن گير نيست.

همچنين محاسبه و بازخواست نيز بر اساس نعمت‏هايى است كه انسان در اختيار داشته است؛ لذا در روايات آمده است در برزخ و قيامت حساب كشى از دانشمندان، ثروتمندان و صاحبان مناصب به مراتب دقيق‏تر و سخت‏تر از مردم عادى است.

بنابراين كسى كه از عمر و امكانات مادى كمترى بهره‏مند بوده، به همان نسبت و ميزان به پروندۀ عملش رسيدگى مى‏شود و به همان اندازه با او مدارا و ارفاق مى‏شود. چنان كه امام صادق (ع) فرمود: چون روز قيامت می شود عده‏اى از مردم برمی خيزند و تا در بهشت مى‏آيند. به آنها می گويند شما كيستيد؟ می گويند ما فقرا هستيم، می گويند: آيا پيش از حساب مى‏خواهيد به بهشت در می آييد؟ می گويند: به ما چيزى نداديد كه حسابش را بكشيد خداى عزوجل -: آنها راست مى‏گويند، داخل بهشت شويد.[54]

10. از نكات مهم آن است كه در پيشگاه رب العالمين، كيفيت اعمال مورد نظر است نه كميّت آن، چنان كه نقل شده است اميرالمؤمنين (ع) هميشه مى‏فرمود: عملى كه با تقوا باشد (هرچند اندك باشد) كم نيست. چگونه كم باشد در حالي كه از خداى بزرگ پذيرفته شده است.[55]

لذا ممكن است كسى 20 سفر حج برود و از آن طرفى نبندد، ولى شخصى فقط يك بار حج كند و با همان كليد بهشت را به چنگ آورد؛ لذا در روايات اهل بيت ‏(ع) آمده است كه اگر يك عمل از انسان در مدت كوتاه عمرش مورد قبول واقع شود، در سرنوشت اخروى‏اش سودمند خواهد بود، در حالي كه كارهاى زياد و به ظاهر مهم و بزرگ ممكن است به دلايلى - مثل عجب و ريا و عدم تقوا - مورد پذيرش خداى متعال قرار نگيرد و نفعى به حالش ندهد. لذا همواره عمل كم با كيفيت بهتر از عمل بسيار بى كيفيت است.[56]

11. نيّت مؤمن همواره بهتر از اصل عمل اوست[57] و شرط اصلى پذيرش عمل در پيشگاه حضرت حق نيز همين اخلاص در نيت و خالص كردن عمل براى ذات خداست.[58]

لذا كسى كه انجام اعمال صالحى را نيت كند ولى به دلايلى - مثل عدم كفاف عمر يا عدم توانايى مالى - موفق به انجام آنها نشود، خداى متعال اجر و پاداش عاملين را به او تفضل خواهد فرمود.[59]

لذا انسان نيكوكار همواره بايد نيت‏هاى خير داشته باشد و از خداوند طلب كند كه توفيق انجام همۀ اعمال صالح را به او كرامت كند، تا در صورتى كه عمرش كفاف نكرد، به خاطر نيّتش ثواب آنها را ببرد و در پروندۀ اعمالش ثبت گردد. امام صادق (ع) فرمود: اهل دوزخ از اين رو در آن جاودان باشند كه نيت داشتند اگر در دنيا جاودان باشند هميشه نافرمانى خدا كنند و اهل بهشت از اين رو در بهشت جاودان باشند كه نيت داشتند اگر در دنيا باقى بمانند هميشه اطاعت خدا كنند. پس اين دسته و آن دسته به سبب نیات و اعمال خويش جاودانى شدند، چنان كه طبق طريقۀ خود عمل كند؛ يعنى طبق نيت خوش.[60]

12. نكته آخر اين كه

"تو بندگى چو گدایان به شرط مزد مكن،

 که خواجه خود رسم بنده پرورى داند".

 شايسته است بندۀ خدا تمام همت خود را براى بندگى و انجام وظيفۀ الاهى - بعد از تشخيص وظيفه - معطوف كند.

قطعاً خداى بزرگ اجر هيچ كس را ضايع نخواهد فرمود و او را مدد خواهد فرمود.



[1] شمس، ۷ – ۱۰.

[2] كاپستون، فردريك، تاريخ فلسفه، ترجمه مجتبوی، سید جلال، ج 1، ص 467، انتشارات علمي و فرهنگي و سروش، تهران، 1368 ش.

[3] رسائی‌، حمید، رساله سیمای خوشبختی‌، ص ۱۷.

[4] مطهرى، مرتضى، فلسفۀ اخلاق، ص 70 و 71. (نیازمند کتابشناسی)

[5] مفهوم سعادت در كتاب های اخلاقی به عنوان ركن اخلاق است، به معراج السعادة، ص 18 و 23 مراجعه شود. (نیازمند کتابشناسی)

[6] مطهرى، مرتضى، فلسفۀ اخلاق، ص 72. (نیازمند کتابشناسی)

[7] حجر، 29؛مؤمنون، 12 - 14.

[8] طباطبائى، محمد حسين، تفسير الميزان، ج 11، ص 28. (نیازمند کتابشناسی)

[9] حجر، 29، هنگامى كار آن را به پايان رساندم در او از روح خود دميدم.

[10] مرگ اختيارى همان مجاهده با نفس و كشتن آن است كه در تعبير حضرت على (ع) آمده است. "قد احيى عقله و امات نفسه" نهج البلاغه، خطبۀ 220. (نیازمند کتابشناسی)

[11] مِنْ كَلَامٍ لَهُ (ع) لِكُمَيْلِ بْنِ زِيَادٍ النَّخَعِي:"...صَحِبُوا الدُّنْيَا بِأَبْدَانٍ أَرْوَاحُهَا مُعَلَّقَةٌ بِالْمَحَلِّ الْأَعْلَى"‏، نهج البلاغه، نامۀ 147.

[12] کلینی، محمد بن یعقوب، اصول كافى، ج 2، ص 550. (نیازمند کتابشناسی)

[13] فجر، 27.

[14] انشقاق، 6.

[15] قمر، 55.

[16] ذاريات، 56.

[17] بقره، 45.

[18] طباطبائى، محمد حسين، تفسير الميزان،  ج 5، ص 281.

[19] ر.ك رجبی، محمود، انسان شناسی، ص 209 ـ 201، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، 1380ش.

[20] هود، 105 و 108.

[21] آل عمران، 130؛ انفال،45.

[22] برای مطالعه بیشتر ر.ك: محمود رجبی، انسان شناسی، ص 149 ـ 177.

[23] صدر المتألهين، الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعة، ج 9، ص 121،چاپ سوم، دار احياء التراث، بيروت، 1981 م.

[24]همان، ج‏1، ص 341.

[25] همان، ج‏4، ص 123.

[26]همان، ج‏9، ص 122.

[27] همان، ص 136.

[28]  صدر المتألهين، المبدأ و المعاد، آشتيانی، سيد جلال الدين، ص 277-278، انجمن حكمت و فلسفه ايران، تهران، 1354 ه. ش.

[29] همان.

[30] همان، ص 271.

[31] همان، ص 273-274.

[32]. عصر، 3.

[33] شمس، 9 و 10، قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها - وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها.

[34] اعراف، 43؛ زخرف، 72.

[35] اسراء، 14؛ "اقْرَأْ كِتابَكَ كَفى‏ بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسيبا".

[36] مؤمنون، 106؛"قالُوا رَبَّنا غَلَبَتْ عَلَيْنا شِقْوَتُنا وَ كُنَّا قَوْماً ضالِّين‏".

[37] شیخ صدوق، التوحید، ص 356، انتشارات جامعۀ مدرسین، قم، 1357 هـ ش.

[38] حر عاملی، محمد بن الحسن، وسائل الشیعة، ج 15، ص 317، ح 20625، مؤسسة آل البیت، قم، 1409 هـ ق.

[39] الدنيا مزرعة الآخرة.

[40]  تِجَارَةٌ مُرْبِحَةٌ يَسَّرَهَا لَهُمْ رَبُّهُم‏(خطبه متقين نهج البلاغه).

[41] نهج البلاغه، ح 131، صبحى صالح.

[42] الدنيا مزرعة الشر، غرر الحکم، ص 142. (نیازمند کتابشناسی)

[43] ابتلى الناس بها فتنه، نهج البلاغه، خ 63، ص 94، صبحی. (نیازمند کتابشناسی)

[44] انما الحياة الدنيا لعب و لهو، حدید، 20.

[45] الدنيا سجن المؤمن، کلینی، محمد ین یعقوب، کافی، ج 2، ص 250. (نیازمند کتابشناسی)

[46] دار مُنى، نهج البلاغه، خ 45، ص 85، صبحى.

[47] ان الدنيا تعزالمؤمن بها، نهج البلاغه، خ 178، ص 257، صبحى.

[48] وقد امرّ فيها ماكان حلواً و كدر منها ماكان صفواً، نهج البلاغه، خ 52، ص 89، صبحى.

[49] بما اصف من دار اولها غناء و آخرها فنا، نهج البلاغه، خ 82، ص 106.

[50] نهج الكتاب، خ 68، ص 458. (نیازمند کتابشناسی)

[51] نهج البلاغه، خ 116، ص 310: واحذركم الدنيا فانها دار شخوص و محلة تنغيص ساكنها ظاعن و قاطنها بائن تميد باهلها ميدان السفينة تقصفها العواصف.

[52] کلینی، محمد بن یعقوب، اصول كافى، كتاب الايمان، باب ابتلاء المؤمن، ح 20.

[53] همان، باب صلۀ رحم، ح 3.

[54] کلینی، محمد بن یعقوب، الكافي، باب فضل فقراء المسلمين، ج  2، ص  264.

[55] همان، باب الطاعة ، ح 5، كان اميرالمؤمنين (ع) يقول: كايقل عمل مع تقورا و كيف يقل مايتقبل.

[56] همان، ح 7.

[57] همان، نية المؤمن خير من عمله، كتاب الايمان و الكفر، باب النية، ح 2.

[58] همان، ح 1.

[59] همان، ح 3.

[60] همان، ح 5؛ «كل یعمل على شاكلته»؛ اسراء، 82.

پرسش های اتفاقی

پربازدیدترین ها