لطفا صبرکنید
بازدید
43084
43084
آخرین بروزرسانی:
1392/04/27
کد سایت
fa29221
کد بایگانی
35284
نمایه
وارد شدن صحابی امام صادق(ع) در تنور پر از آتش
طبقه بندی موضوعی
درایه الحدیث
اصطلاحات
امتحان ، ابتلاء ، بلا، دشواریها
گروه بندی اصطلاحات
سرفصلهای قرآنی
- اشتراک گذاری
خلاصه پرسش
چرا امام صادق(ع) به یکی از یاران خود دستور داد تا وارد تنور پر از آتش شود؟ آیا اصل این دستور و انجامش توسط آن فرد عاقلانه است؟
پرسش
آیا ماجرای دستور امام صادق(ع) به یکی از صحابهاش مبنی بر اینکه داخل تنور برود درست است!؟ اگر درست است پس عقل انسان کجا میرود؟
پاسخ اجمالی
در روایات آمده است فردی از خراسان نزد امام صادق(ع) آمد و او را به جنگ برای باز پسگیری خلافت دعوت کرد. اما امام به خراسانی دستور داد وارد تنور پر از آتش شود و او از این عمل خودداری کرد، در همین حال هارون مکی وارد شد و امام همان دستور را به او داد و او انجام داده و وارد تنور داغ شد، اما در نهایت هیچ آسیبی به او نرسید.
دستورهایی مانند آنچه در پرسش آمده و یا آنچه قرآن از دستور طالوت مبنی بر خودداری از نوشیدن آب با وجود تشنگی مفرط نقل میکند، عمومیت ندارند و تنها در برخی مواقع خاص صادر شده است. بیان این دستور از طرف امام(ع) تنها به جهت بیان یک حقیقت بر خراسانی بود، امام با این دستور خاص قصد داشت علت جهاد نکردن خود را بیان کند و میدانست مفسدهای بر این امر وجود ندارد. همچنین هارون مکی که این دستور را انجام داد و وارد تنور شد نیز خلاف عقل عمل نکرده است، بلکه عمل او مطابق با عقل واقعی بوده است؛ زیرا او به امام و علم الهی و عصمتش اطمینان داشته؛ لذا یقین به خیر بودن این امر کرده و میدانست دستور امام(ع) بدون حکمت و مصلحت نیست.
دستورهایی مانند آنچه در پرسش آمده و یا آنچه قرآن از دستور طالوت مبنی بر خودداری از نوشیدن آب با وجود تشنگی مفرط نقل میکند، عمومیت ندارند و تنها در برخی مواقع خاص صادر شده است. بیان این دستور از طرف امام(ع) تنها به جهت بیان یک حقیقت بر خراسانی بود، امام با این دستور خاص قصد داشت علت جهاد نکردن خود را بیان کند و میدانست مفسدهای بر این امر وجود ندارد. همچنین هارون مکی که این دستور را انجام داد و وارد تنور شد نیز خلاف عقل عمل نکرده است، بلکه عمل او مطابق با عقل واقعی بوده است؛ زیرا او به امام و علم الهی و عصمتش اطمینان داشته؛ لذا یقین به خیر بودن این امر کرده و میدانست دستور امام(ع) بدون حکمت و مصلحت نیست.
پاسخ تفصیلی
برای روشن شدن موضوع مورد بحث، نخست متن روایت مورد بحث را بیان و سپس به بررسی آن میپردازیم:
مأمون رقّی نقل میکند: خدمت امام صادق(ع) بودم که سهل بن حسن خراسانى وارد شد، سلام کرد و نشست. سپس گفت ای فرزند رسول خدا! چقدر شما رئوف و مهربان هستید. شما امام هستید، چرا دفاع از حق خود نمىکنید با اینکه بیش از صد هزار شیعه آماده نبرد دارید.
امام(ع) فرمود: «خراسانى بنشین، خوش آمدی». سپس به خدمتکار فرمود: «تنور را روشن کن!».
خدمتکار امام(ع) تنور را روشن کرد. و امام(ع) رو به مرد خراسانى نموده، فرمود: «داخل تنور شو!».
خراسانى با التماس گفت: ای فرزند رسول خدا! مرا با آتش مسوزان. از جرم من در گذر، خدا از تو بگذرد.
امام(ع) فرمود: «تو را بخشیدم».
در این هنگام هارون مکى وارد شد در حالیکه کفش خود را با دست گرفته بود، گفت: «السلام علیک یا ابن رسول اللَّه».
امام(ع) فرمود: «کفشهایت را بیانداز، برو داخل تنور بنشین!».
هارون مکی، کفشهایش را انداخت و در داخل تنور نشست.
در این هنگام امام(ع) با مرد خراسانی به سخنگفتن پرداخت و مانند کسی که در خراسان بوده از جریانهاى آن منطقه خبر داد. سپس فرمود: «خراسانى برو ببین در تنور چه خبر است».
خراسانی میگوید: به جانب تنور رفتم، دیدم هارون مکی چهار زانو در تنور نشسته است. بعد از تنور خارج شد، و به ما سلام کرد.
امام(ع) فرمود: «از اینها در خراسان چند نفر پیدا مىشود؟!»
خراسانی گفت: به خدا قسم! یک نفر هم نیست.
امام(ع) فرمود: «به خدا یک نفر هم پیدا نمىشود، ما زمانى که پنج نفر یاور مانند این (هارون مکی) نداشته باشیم قیام نخواهیم کرد، ما خودمان موقعیت مناسب را بهتر میدانیم».[1]
در این روایت یک دستور وجود دارد که نسبت به دو شخص صادر شده؛ یکی نسبت به سهل بن حسن خراسانی و دیگری به هارون مکی. تفاوت این دو شخص و عملکردشان سبب میشود که این دستور را در دو حالت مجزا بررسی کنیم. علاوه بر لزوم بیان این، باید برای فهم این دستور یا پیشنهاد امام توجه به نکاتی کرد:
1. دستورهایی مانند این، عمومیت ندارند و تنها در برخی مواقع خاص صادر شده است که باید همه آنها را با توجه به شرائط و افراد مورد مخاطب، بررسی کرد تا به نتیجه مورد نظر رسید. در روایت مورد بحث نیز چنین دستوری از موارد اندک بوده و نمیتوان جنبه عمومی به آن داد، بلکه سیره پیامبران و امامان برخلاف این بوده و تنها در موارد محدود و معدود، چنین دستوراتی میدادند.
2. این دستور و دستوراتی مانند این، مطلوبیت ذاتی و فی نفسه ندارند؛ یعنی مقصود اصلی امام وارد تنور شدن نیست، بلکه مطلوب واسطهای میباشند یعنی در راستای هدفی هستند که برای نیل به آن وجود چنین دستوراتی لازم است.
3. امام(ع) این دستور را نخست به خراسانی داده بود و با توجه به این که خراسانی خدمت امام آمده بود تا پیشنهاد جنگ دهد. او وجود صد هزار جنگجوی در رکاب امام را بیان کرده و حضرت را به إحیای حق خود وا میدارد، اما امام به واقع امر آگاه بود و میدانست او اگر چه مُحِب و دوستدار است، اما تا چه اندازه میتوان به او اعتماد کرد و حدود اطاعت او از امام چقدر است؛ لذا دستور به ورود به تنور داد تا حقیقت امر بر او نیز آشکار شود.
بیان چنین دستوری به خراسانی تنها برای نشان دادن هدف امام از آغاز نکردن این جنگ بوده است؛ لذا وقتی امر بر خراسانی آشکار شد، امام به او گفت: «تو را بخشیدم».
توجه به این نکته ضروری است که اگر امام (ع) خراسانی را این گونه امتحان نمینمود، چه بسا تاریخ، امام (ع) را سرزنش مینمود که با توجه به وجود صد هزار مرد جنگی کوتاهی نموده و در مقابل ستمگران قیام نکرده و از مظلومان دفاع ننموده است.
4. برای فهم و دقت بیشتر در دستور امام(ع) به هارون مکی نمونهای را بیان میکنیم؛ یک عمل جراحی را در نظر بگیرید؛ عملی که در آن شکم انسان را پاره میکنند و اجزای موجود در آن را بیرون میآورند. دو نوع نگاه به این عمل وجود دارد. کسی که اطلاعی از عمل ندارد، از جا کنده شده و با آن مخالفت میکند، به اصل آن پی نبرده و در مقابل آن جبهه گیری میکند، از عقل و اخلاق در مذمت آن استفاده کرده و در مذمت جراح سخن میراند، اما کسی که از این عمل جراحی آگاه است و دکتر متخصص را میشناسد، چه موضعی میگیرد. او چیزی جز خیر در آن نمیبیند و هر چقدر اطمینان و ایمان او به این عمل و پزشک آن بیشتر باشد، ناراحتی و استرس کمتری در خود راه میدهد. موضوع مورد بحث و موارد مشابه نیز چنین است. امثال هارون مکی، امری خلاف عقل نکردهاند، او به امام و علم الهی و عصمت ایشان اطمینان کامل داشت. اطمینان او به حدی بود که دستور امام را نه تنها خلاف عقل ندانسته بلکه حتی خیر خود را نیز در آن دیده است او میدانست امام عالمِ به علم ادنی و معصوم دستور خلاف حکمت و عقل و مصلحت نمیدهد، او با این پیش فرض، کار امام را حکیمانه و عاقلانه میدانست و لو این که فعلاً عقل او جزییات کار را درک نکند، اما اینکه شاید برخی از ما این عمل را خلاف عقل بدانیم به این جهت است که حقیقت علم الهی امام بر ما آشکار نیست و وقتی از این علم و عصمت امام آگاهی یافتیم، ما نیز هیچ خلافی در آن نمیبینیم.
5. نمونه چنین داستان و گفتاری در قرآن و از زبان طالوت نیز بیان شده که ما را در فهم درست این روایت و روایتهای مشابه کمک میکند: طالوت با نشانههای اعجاز آمیز به رهبری بنی اسرائیل منسوب شد و سپاهیان بسیار فراهم کرد و به سمت جالوت و سپاهیانش حرکت کرد تا با آنها بجنگد. اما سپاهیان او یک دست نبوده و بسیاری از آنان ایمان و اعتقاد قلبی به طالوت نداشتند و همین سبب امتحانی سخت بر بنی اسرائیل شد[2] که قرآن آنرا اینگونه بیان میدارد: «پس زمانى که طالوت با سپاهیان [براى جنگ با دشمن از شهر] بیرون رفت، گفت: بىتردید خدا شما را به وسیله نهر آبى آزمایش مىکند پس هر که [به هنگام تشنگى] از آن [سیر] بنوشد، از من نیست و هر که از آن نخورد، از من است، مگر کسى که با دستش کفى آب برگیرد [که او نه از من است و نه مردود از سپاه]. پس جز اندکى از آنان همگى از آن نوشیدند. و زمانى که او و کسانى که با او ایمان آورده بودند از نهر گذشتند، [گروهى از آنان] گفتند: ما را امروز قدرت مقابله با جالوت و سپاهیانش نیست. ولى کسانى که یقین داشتند که دیدارکننده خدایند، گفتند: چه بسا گروه اندکى که به توفیق خدا بر گروه بسیارى پیروز شدند، و خدا با شکیبایان است».[3]
حال اگر کسی به واقع امر اطلاع نداشته باشد و با این ماجرا روبه رو شود، طالوت را به جهت این سیاست سرزنش میکند و میگوید به سپاهی که به جنگ میرود و تشنه نیز هست، چگونه چنین دستوری داده میشود و آیا چنین دستوری مطابق با عقل و اخلاق نیز است. اما اگر کسی به واقع امر اطلاع داشته و گفتار طالوت را سخن خداوند بداند، قطعاً میتواند علت چنین دستوری را متوجه شده و به حقیقت آن پی ببرد و جالب این است که در نتیجه چنین غربالی است که سپاه طالوت با اندکی افراد، پیروز شده که در نهایت آن، جالوت توسط داود کشته میشود که قرآن در آیات خود به این پیروزی اشاره کرده است.[4]
مأمون رقّی نقل میکند: خدمت امام صادق(ع) بودم که سهل بن حسن خراسانى وارد شد، سلام کرد و نشست. سپس گفت ای فرزند رسول خدا! چقدر شما رئوف و مهربان هستید. شما امام هستید، چرا دفاع از حق خود نمىکنید با اینکه بیش از صد هزار شیعه آماده نبرد دارید.
امام(ع) فرمود: «خراسانى بنشین، خوش آمدی». سپس به خدمتکار فرمود: «تنور را روشن کن!».
خدمتکار امام(ع) تنور را روشن کرد. و امام(ع) رو به مرد خراسانى نموده، فرمود: «داخل تنور شو!».
خراسانى با التماس گفت: ای فرزند رسول خدا! مرا با آتش مسوزان. از جرم من در گذر، خدا از تو بگذرد.
امام(ع) فرمود: «تو را بخشیدم».
در این هنگام هارون مکى وارد شد در حالیکه کفش خود را با دست گرفته بود، گفت: «السلام علیک یا ابن رسول اللَّه».
امام(ع) فرمود: «کفشهایت را بیانداز، برو داخل تنور بنشین!».
هارون مکی، کفشهایش را انداخت و در داخل تنور نشست.
در این هنگام امام(ع) با مرد خراسانی به سخنگفتن پرداخت و مانند کسی که در خراسان بوده از جریانهاى آن منطقه خبر داد. سپس فرمود: «خراسانى برو ببین در تنور چه خبر است».
خراسانی میگوید: به جانب تنور رفتم، دیدم هارون مکی چهار زانو در تنور نشسته است. بعد از تنور خارج شد، و به ما سلام کرد.
امام(ع) فرمود: «از اینها در خراسان چند نفر پیدا مىشود؟!»
خراسانی گفت: به خدا قسم! یک نفر هم نیست.
امام(ع) فرمود: «به خدا یک نفر هم پیدا نمىشود، ما زمانى که پنج نفر یاور مانند این (هارون مکی) نداشته باشیم قیام نخواهیم کرد، ما خودمان موقعیت مناسب را بهتر میدانیم».[1]
در این روایت یک دستور وجود دارد که نسبت به دو شخص صادر شده؛ یکی نسبت به سهل بن حسن خراسانی و دیگری به هارون مکی. تفاوت این دو شخص و عملکردشان سبب میشود که این دستور را در دو حالت مجزا بررسی کنیم. علاوه بر لزوم بیان این، باید برای فهم این دستور یا پیشنهاد امام توجه به نکاتی کرد:
1. دستورهایی مانند این، عمومیت ندارند و تنها در برخی مواقع خاص صادر شده است که باید همه آنها را با توجه به شرائط و افراد مورد مخاطب، بررسی کرد تا به نتیجه مورد نظر رسید. در روایت مورد بحث نیز چنین دستوری از موارد اندک بوده و نمیتوان جنبه عمومی به آن داد، بلکه سیره پیامبران و امامان برخلاف این بوده و تنها در موارد محدود و معدود، چنین دستوراتی میدادند.
2. این دستور و دستوراتی مانند این، مطلوبیت ذاتی و فی نفسه ندارند؛ یعنی مقصود اصلی امام وارد تنور شدن نیست، بلکه مطلوب واسطهای میباشند یعنی در راستای هدفی هستند که برای نیل به آن وجود چنین دستوراتی لازم است.
3. امام(ع) این دستور را نخست به خراسانی داده بود و با توجه به این که خراسانی خدمت امام آمده بود تا پیشنهاد جنگ دهد. او وجود صد هزار جنگجوی در رکاب امام را بیان کرده و حضرت را به إحیای حق خود وا میدارد، اما امام به واقع امر آگاه بود و میدانست او اگر چه مُحِب و دوستدار است، اما تا چه اندازه میتوان به او اعتماد کرد و حدود اطاعت او از امام چقدر است؛ لذا دستور به ورود به تنور داد تا حقیقت امر بر او نیز آشکار شود.
بیان چنین دستوری به خراسانی تنها برای نشان دادن هدف امام از آغاز نکردن این جنگ بوده است؛ لذا وقتی امر بر خراسانی آشکار شد، امام به او گفت: «تو را بخشیدم».
توجه به این نکته ضروری است که اگر امام (ع) خراسانی را این گونه امتحان نمینمود، چه بسا تاریخ، امام (ع) را سرزنش مینمود که با توجه به وجود صد هزار مرد جنگی کوتاهی نموده و در مقابل ستمگران قیام نکرده و از مظلومان دفاع ننموده است.
4. برای فهم و دقت بیشتر در دستور امام(ع) به هارون مکی نمونهای را بیان میکنیم؛ یک عمل جراحی را در نظر بگیرید؛ عملی که در آن شکم انسان را پاره میکنند و اجزای موجود در آن را بیرون میآورند. دو نوع نگاه به این عمل وجود دارد. کسی که اطلاعی از عمل ندارد، از جا کنده شده و با آن مخالفت میکند، به اصل آن پی نبرده و در مقابل آن جبهه گیری میکند، از عقل و اخلاق در مذمت آن استفاده کرده و در مذمت جراح سخن میراند، اما کسی که از این عمل جراحی آگاه است و دکتر متخصص را میشناسد، چه موضعی میگیرد. او چیزی جز خیر در آن نمیبیند و هر چقدر اطمینان و ایمان او به این عمل و پزشک آن بیشتر باشد، ناراحتی و استرس کمتری در خود راه میدهد. موضوع مورد بحث و موارد مشابه نیز چنین است. امثال هارون مکی، امری خلاف عقل نکردهاند، او به امام و علم الهی و عصمت ایشان اطمینان کامل داشت. اطمینان او به حدی بود که دستور امام را نه تنها خلاف عقل ندانسته بلکه حتی خیر خود را نیز در آن دیده است او میدانست امام عالمِ به علم ادنی و معصوم دستور خلاف حکمت و عقل و مصلحت نمیدهد، او با این پیش فرض، کار امام را حکیمانه و عاقلانه میدانست و لو این که فعلاً عقل او جزییات کار را درک نکند، اما اینکه شاید برخی از ما این عمل را خلاف عقل بدانیم به این جهت است که حقیقت علم الهی امام بر ما آشکار نیست و وقتی از این علم و عصمت امام آگاهی یافتیم، ما نیز هیچ خلافی در آن نمیبینیم.
5. نمونه چنین داستان و گفتاری در قرآن و از زبان طالوت نیز بیان شده که ما را در فهم درست این روایت و روایتهای مشابه کمک میکند: طالوت با نشانههای اعجاز آمیز به رهبری بنی اسرائیل منسوب شد و سپاهیان بسیار فراهم کرد و به سمت جالوت و سپاهیانش حرکت کرد تا با آنها بجنگد. اما سپاهیان او یک دست نبوده و بسیاری از آنان ایمان و اعتقاد قلبی به طالوت نداشتند و همین سبب امتحانی سخت بر بنی اسرائیل شد[2] که قرآن آنرا اینگونه بیان میدارد: «پس زمانى که طالوت با سپاهیان [براى جنگ با دشمن از شهر] بیرون رفت، گفت: بىتردید خدا شما را به وسیله نهر آبى آزمایش مىکند پس هر که [به هنگام تشنگى] از آن [سیر] بنوشد، از من نیست و هر که از آن نخورد، از من است، مگر کسى که با دستش کفى آب برگیرد [که او نه از من است و نه مردود از سپاه]. پس جز اندکى از آنان همگى از آن نوشیدند. و زمانى که او و کسانى که با او ایمان آورده بودند از نهر گذشتند، [گروهى از آنان] گفتند: ما را امروز قدرت مقابله با جالوت و سپاهیانش نیست. ولى کسانى که یقین داشتند که دیدارکننده خدایند، گفتند: چه بسا گروه اندکى که به توفیق خدا بر گروه بسیارى پیروز شدند، و خدا با شکیبایان است».[3]
حال اگر کسی به واقع امر اطلاع نداشته باشد و با این ماجرا روبه رو شود، طالوت را به جهت این سیاست سرزنش میکند و میگوید به سپاهی که به جنگ میرود و تشنه نیز هست، چگونه چنین دستوری داده میشود و آیا چنین دستوری مطابق با عقل و اخلاق نیز است. اما اگر کسی به واقع امر اطلاع داشته و گفتار طالوت را سخن خداوند بداند، قطعاً میتواند علت چنین دستوری را متوجه شده و به حقیقت آن پی ببرد و جالب این است که در نتیجه چنین غربالی است که سپاه طالوت با اندکی افراد، پیروز شده که در نهایت آن، جالوت توسط داود کشته میشود که قرآن در آیات خود به این پیروزی اشاره کرده است.[4]
[1]. ابن شهرآشوب مازندرانى، مناقب آل أبی طالب (ع)، ج 4، ص 237، ، علامه، قم، 1379ق؛ علامه مجلسى، بحار الأنوار، ج 47، ص 123، مؤسسة الوفاء، بیروت، 1404ق.
[2]. مکارم شیرازى، ناصر، تفسیر نمونه، ج 2، ص 242، دار الکتب الإسلامیة، تهران، چاپ اول، 1374 ش.
[3]. بقره، 249: « فَلَمَّا فَصَلَ طالُوتُ بِالْجُنُودِ قالَ إِنَّ اللَّهَ مُبْتَلیکُمْ بِنَهَرٍ فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَیْسَ مِنِّی وَ مَنْ لَمْ یَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّی إِلاَّ مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِیَدِهِ فَشَرِبُوا مِنْهُ إِلاَّ قَلیلاً مِنْهُمْ فَلَمَّا جاوَزَهُ هُوَ وَ الَّذینَ آمَنُوا مَعَهُ قالُوا لا طاقَةَ لَنَا الْیَوْمَ بِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ قالَ الَّذینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا اللَّهِ کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثیرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ وَ اللَّهُ مَعَ الصَّابِرینَ».
[4]. بقره، 250 – 251: «و چون [طالوت و اهل ایمان] براى جنگ با جالوت و سپاهیانش ظاهر شدند، گفتند: پروردگارا! بر ما صبر و شکیبایى فرو ریز، و گامهایمان را استوار ساز، و ما را بر گروه کافران پیروز گردان. پس آنان را به توفیق خدا شکست دادند. و داود [جوان مؤمن نیرومندى که در سپاه طالوت بود] جالوت را کشت، و خدا او را فرمانروایى و حکمت داد، و از آنچه مىخواست به او آموخت. و اگر خدا [تجاوز و ستم] برخى از مردم را به وسیله برخى دیگر دفع نمىکرد، قطعاً زمین را فساد فرا مىگرفت ولى خدا نسبت به جهانیان داراى فضل و احسان است».
نظرات