جستجوی پیشرفته
بازدید
17637
آخرین بروزرسانی: 1394/01/12
خلاصه پرسش
شخصیت انسان چگونه شکل می‌گیرد و آیا او می‌تواند شخصیتش را فراموش کند؟
پرسش
سلام. شخصیت یا تصور من چگونه و در چه زمانی و به چه عللی شکل می‌گیرد؟ چه تصوری خوب و صحیح و سازنده است؟
پاسخ اجمالی
واژه «شخصیت» در برخی فرهنگ‌‌های لغت به معنای «مجموعه‌ی خصایص باطنی و رفتارهای اجتماعی یک شخص»،[1] است؛ و در اصطلاح روان‌شناسی، شخصیت یعنی «مجموعه‌ای از رفتار و شیوه‌‌های تفکر شخص در زندگی روزمره که با ویژگی‌‌های بی‌همتا بودن، ثبات (پایداری) و قابلیت پیش‌بینی، مشخص می‌شود».[2]
در مورد «شخصیت» و «من» انسان و چگونگی شکل‌گیری آن کتاب‌ها و مقالات متعددی تألیف شده است و دانشمندان با تخصص‌‌های متفاوت بویژه روان‌شناسان به آن پرداخته‌‌اند. بررسی دقیق این مسئله نیازمند فرصت بیشتری است. در این مختصر به برخی از کلیات فلسفی آن اشاره می‌کنیم:
1. حقیقت انسان آگاهی و دانش است
یکی از نکات اساسی در شناخت شخصیت و نحوه شکل‌گیری آن توجه به حقیقت نفس و روح است که چگونه موجودی است؟ سنخ وجودی روح انسان چیست؟  فیلسوفان و عارفان اسلامی بر این باورند که دانش و علم خمیرمایه روح انسان را تشکیل می‌دهد؛ شهید مطهری در این زمینه می‌گوید: «روح یا جان مساوى با علم و آگاهى است و آگاهى و دانش مساوى با روح و جان است. آن‌که آگاه‌‏تر است جانش فزون‌‏تر است».[3] مولوی نیز بر همین باور است. البته وی از علم و دانش تعبیر به خبر می‌آورد و در قالب شعر رابطه علم و روح را به ‌خوبی بیان می‌کند و می‌گوید:
جان نباشد جز «خبر» در آزمون
هرکه را افزون «خبر» جانش فزون‏
جان ما از جان حیوان بیشتر
از چه؟ زان رو که فزون دارد خبر
پس فزون از جان ما جان ملَک
کو منزّه شد ز حس مشترک‏
وز ملک جان خداوندان دل
باشد افزون تو تجبّر را بهل‏
زان سبب آدم بود مسجودشان
جان او افزون‏تر است از بودشان‏
ورنه بهتر را سجود دون‏ترى
امر کردن هیچ نبود در خورى‏
کى پسندد لطف و عدل کردگار
که گُلى سجده کند در پیش خار
جان چو افزون شد گذشت از انتها
شد مطیعش جان جمله چیزها
مرغ و ماهى و پرىّ و آدمى
زانکه او بیش است و ایشان در کمى‏[4]
چون سِر  و ماهیت جان مخبر است
هرکه او «آگاه‏تر»، «باجان‏تر» است‏
اقتضاى جان چو اى دل آگهى است
هرکه آگه‏تر بود جانش قوى است‏ [5]
شاید به همین جهت دعوت به خودآگاهى، سرلوحه تعلیمات مذهب است.
قرآن کریم می‌فرماید: از آنان مباشید که خدا را فراموش کردند، پس خدا آنها را از خودشان فراموشانید. آنان همان فاسقان‌‏اند(از خود بدر رفتگان‏‌اند).[6]
رسول اکرم(ص) فرمود: هر کس خود را بشناسد خداى خویش را می‌شناسد.[7]
على(ع) فرمود: خودشناسى سودمندترین شناسایی‌ها است.[8] هم او فرمود: در شگفتم از کسى که چیزى از خود را گم می‌کند و در جست‌وجویش برمی‌آید، و خود را گم کرده اما جست‌وجو نمی‌کند.[9]
شهید مطهری پس از بیان این مقدمات می‌گوید: «آگاهان جهان، عیب اساسى که بر فرهنگ و تمدن غربى گرفته‌‏اند، این است که این فرهنگ، فرهنگ جهان‌‏آگاهى و خودفراموشى است. انسان در این فرهنگ به جهان آگاه می‌گردد، و هرچه بیشتر به جهان آگاه می‌گردد بیشتر خویشتن را از یاد می‌برد. راز اصلى سقوط انسانیت در غرب همین‌‏جا است. انسان آن‌گاه که خود را، به تعبیر قرآن، ببازد(خسران نفس)، به دست آوردن جهان به چه کارش می‌آید؟
فکر می‌کنم کسى که بهتر از همه فرهنگ غرب – و نه تمام غربیان - را از این نظر انتقاد کرده است، مهاتما گاندى رهبر فقید هند است. گاندى می‌‏گوید:
غربى به کارهاى بزرگى قادر است که ملل دیگر آن‌را در قدرت خدا می‌دانند، لیکن غربى از یک چیز عاجز است و آن تأمل در باطن خویش است. تنها این موضوع براى پوچى درخشندگى کاذب تمدن جدید کافى است.
تمدن غربى اگر غربیان را مبتلا به خوردن مشروب و توجه به اعمال جنسى نموده است، به خاطر این است که غربى به ‏جاى «خویشتن‌‏جویى» در پى نسیان و هدر ساختن «خویش» است. اغلب کارهاى بزرگ و قهرمانى و حتى اعمال نیک غربى، فراموشى (فراموشى خود) و بیهودگى است. قوّه عملى او بر اکتشاف و اختراع و تهیه وسایل جنگى، ناشى از فرار غربى از «خویشتن» است نه قدرت و تسلط استثنایى وى بر خود. وقتى انسان روح خود را از دست بدهد، فتح دنیا به چه درد او می‌خورد. گاندى می‌گوید: در دنیا فقط یک حقیقت وجود دارد و آن شناسایى ذات (نفس/ خود) است. هرکس خود را شناخت، خدا و دیگران را شناخته است؛ هرکس خود را نشناخت، هیچ چیز را نشناخته است. در دنیا فقط یک نیرو و یک آزادى و یک عدالت وجود دارد و آن نیروى حکومت بر خویشتن است. هرکس بر خود مسلط شد، بر دنیا مسلط شده است. [10]
2. شکل گیری شخصیت انسان با انتخاب و اختیار انسان صورت می‌گیرد
انسان در نحوه وجود و واقعیتش با همه موجودات دیگر- اعم از جماد و نبات و حیوان- متفاوت است. از این نظر که هر موجودى که پا به جهان می‌گذارد و آفریده می‌شود همان است که آفریده شده است؛ یعنى ماهیت و واقعیت و چگونگی‌‌هایش همان است که به دست عوامل خلقت ساخته می‌شود، اما انسان، پس از آفرینش، تازه مرحله این‌‌که چه باشد و چگونه باشد آغاز می‌شود. انسان آن چیزى نیست که آفریده شده است، بلکه آن چیزى است که خودش بخواهد باشد؛ آن چیزى است که مجموع عوامل تربیتى و از آن جمله اراده و انتخاب خودش او را بسازد.
به عبارت دیگر، هر چیزى از نظر ماهیت که چیست و از نظر کیفیت که چگونه باشد، «بالفعل» آفریده شده، اما انسان از این نظر «بالقوّه» آفریده شده است؛ یعنى بذر انسانیت در او به صورت امور بالقوّه موجود است که اگر به آفتى برخورد نکند آن بذرها تدریجاً از زمینه وجود انسان سر بر می‌آورد و همین‌‌ها فطریات انسان‌‏اند و بعدها «وجدان» فطرى و انسانى او را می‌سازند.
انسان، برخلاف جماد و نبات و حیوان، شخصى دارد و شخصیتى. شخص انسان (یعنى مجموعه جهازات بدنى او) بالفعل به دنیا می‌آید. انسان در آغاز تولد از نظر جهازات بدنى مانند حیوانات دیگر بالفعل است، ولى از نظر جهازات روحى، از نظر آنچه بعداً شخصیت انسانى او را می‌‏سازد، موجودى بالقوّه است؛ ارزش‌‌هاى انسانى او در زمینه وجودش بالقوّه موجود است و آماده روییدن و رشد یافتن است. انسان از نظر روحى و معنوى یک مرحله از مرحله بدنى عقب‌‏تر است؛ جهازات بدنى‏‌اش در رحم وسیله عوامل دست‌‏اندرکار آفرینش ساخته و پرداخته می‌شود، ولى جهازات روحى و معنوى و ارکان شخصیتش در مرحله بعد از رحم باید رشد داده شود و پایه‌‏گذارى گردد؛ از این‌رو می‌گوییم هر کس خود بنّا و معمار و مهندس شخصیت خود است؛ قلم تصویر کننده و نقاش خلقت شخصیت انسان (برخلاف شخص او) به دست خودش داده شده است.[11]
3. نقش ایمان در شکل‌گیری شخصیت
توضیح این‌که شخصیت انسان در صورتی کامل می‌گردد که همه ارزش‌هاى فطرى او به فعلیت در آیند؛ انسان‌‌هایى همه ارزش‌هاى فطرى در آنها به ‌فعلیت در می‌آید که ایمان بیاورند؛ زیرا ایمان در رأس فطریات و ارزش‌هاى اصیل انسانى واقع است. علاوه همان‌گونه که اشاره کردیم یکی از مسائل مهم در شکل‌گیری شخصیت انسان توجه به «شناخت نفس» یا «خود آگاهی» است. خودآگاهی واقعی فقط از راه دین به ‌دست می‌آید؛ برخى از محققان در این مورد می‌گوید: بیشتر به خودآگاهى بها می‌دهند و برخى به جهان‌‏آگاهى. احتمالاً یکى از وجوه اختلاف طرز تفکر شرقى و طرز تفکر غربى در نوع پاسخى است که به این پرسش می‌دهند، همچنان‌که یکى از وجوه تفاوت‌هاى علم و ایمان در این است که علم وسیله جهان‌‏آگاهى و ایمان سرمایه خود‌آگاهى است.
البته علم سعى دارد انسان را همان‏‌گونه که به جهان‌‏آگاهى می‌رساند به خود‌آگاهى نیز برساند. علم‌‏النّفس‌‏ها چنین وظیفه‌‏اى بر عهده دارند. اما خودآگاهی‌هایى که علم می‌دهد مرده و بی‌جان است، شورى در دل‌ها نمی‌افکند و نیروهاى خفته انسان را بیدار نمی‌کند، برخلاف خودآگاهی‌هایى که از ناحیه دین و مذهب پیدا می‌شود که با یک ایمان پی‌ریزى می‌شود. خودآگاهى ایمانى، سراسر وجود انسان را مشتعل می‌سازد.
آن خودآگاهى که خود واقعى انسان را به یادش می‌آورد، غفلت را از او می‌زداید، آتش به جانش می‌افکند، او را دردمند و دردآشنا می‌سازد، کار علوم و فلسفه‌‏ها نیست. این علوم و فلسفه‌‏ها احیاناً غفلت‌‏زا هستند و انسان را از یاد خودش می‌برند؛ از این‌رو بسا دانشمندان و فیلسوفان بی‌درد و سردرآخور و خود ناآگاه و بسا تحصیل‏ ناکرده‌‏هاى خودآگاه؛ از این‌رو دعوت به خودآگاهى و این‌‏که «خود را بشناس تا خداى خویش را بشناسى»، «خداى خویش را فراموش مکن که خودت را فراموش می‌کنى» سرلوحه تعلیمات مذهب است».[12]
 

[1]. ر. ک: فرهنگ معین؛ فرهنگ عمید.
[3] . مطهری، مرتضی، فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج2، 307، قم، صدرا، چاپ اول، بی‌تا.
[4]. مولوی، مثنوی، دفتر دوم.
[5]. همان، دفتر ششم.
[6]. حشر، 19.
[7]. تمیمى آمدى، عبد الواحد بن محمد، تصنیف غرر الحکم و درر الکلم،  ص 232، قم، دفتر تبلیغات، چاپ اول، 1366ش.
[8]. همان.
[9]. همان، ص 406.
[10]. مجموعه آثار، ج 2، ص 307.
[11]. همان، ص 315 و 316.
[12]. همان، ص 304 و 305.
نظرات
تعداد نظر 0
لطفا مقدار را وارد نمایید
مثال : Yourname@YourDomane.ext
لطفا مقدار را وارد نمایید
لطفا مقدار را وارد نمایید
لطفا مقدار را وارد نمایید

پرسش های اتفاقی

پربازدیدترین ها