جستجوی پیشرفته
بازدید
23129
آخرین بروزرسانی: 1391/07/20
خلاصه پرسش
آیا قانون علیت بدیهی است یا نیاز به برهان دارد؟ و آیا این‌که «هر معلولی علت دارد دور(مصادره به مطلوب) و همان‌گویی است»، درست است؟
پرسش
سؤال من در مورد قانون علیت است. آیا این قانون بدیهی است یا نیاز به برهان دارد؟ و آیا این‌که «هر معلولی علت دارد دور(مصادره به مطلوب) و همان‌گویی است»، درست است؟ زیرا معلول به معنای صاحب علت(علت‌دار) است و در واقع این جمله یعنی: «هر دارای علتی دارای علت است» و قضیه‌ای که موضوع و محمول(در اینجا معلول و علت‌دار) یا مقدم و تالی‌اش یکی باشد دور و مصادره به مطلوب است. قیاس برهان علیت بدین قرار است: صغری: هر معلولی علت دارد. کبری: این جهان معلول است. نتیجه: این جهان علتی دارد به نام خدا. در واقع می‌توان همین قیاس را بدین شکل مطرح نمود: صغری: هر دارای علتی، دارای علت است. کبری: جهان دارای علت است. نتیجه: این جهان دارای علت است که نام آن خداست. در واقع، گزاره‌ی اول که دور و باطل و بی‌ارزش است، دارای سخن و استدلال جدید نمی‌باشد و تنها نوعی همان‌گویی است و در بهترین حالت می‌توان گفت که بیانگر قانون هوهویت است به شکل(الف=الف) و کبری و نتیجه باقی می‌ماند که آن دو نیز یکی می‌باشند و هر دو تنها می‌گویند جهان دارای علت است و آیا این جمله که جهان دارای علت است برهان است؟ این برهان اصلاً برهان نمی‌باشد و تنها نوعی ادعاست؛ زیرا برهان به معنای دفاع عقلانی از ادعا به کمک استدلال است، ولی این قضیه تنها ادعا می‌باشد که هیچ استدلالی در آن موجود نیست و این، زمانی می‌تواند برهان باشد که با دلیل توضیح داده شود که به چه دلیلی جهان دارای علت است و متکی بذات خویش نمی‌باشد.
پاسخ اجمالی

قانون علیت از بدیهیات اولیه است، به گونه‌ای که اگر قانون علیت انکار یا متزلزل شود، دانش بشری به‌طور کلی بی‌معنا خواهد شد. معنا و مفهوم علیت این است که اگر چیزی، هستی عین ذات او نباشد، در تحقق خود نیاز به غیر دارد. بنابر این، معنای درست قانون علیت نه مستلزم دور است و نه مصادره به مطلوب و نه همان‌گویی. قانون علیت از علم انسان به ذات و نیروهای خود نشأت می‌گیرد؛ وقتی نفس به رابطه نیروها و آثار نفس با نفس نظر می‌کند و چگونگی وجود قوا و آثار را بررسی می‌کند، می‌بیند واقعیت قوا و آثار؛ واقعیت نیاز، بستگی و پناهندگی است. منشأ پیدایش قانون علیت علم شهودی نفس به قوا و آثار خود است.

پاسخ تفصیلی

برای روشن شدن مسئله‌ی مورد پرسش، تحلیل و بررسی چند نکته ضروری به نظر می‌رسد:

1. معنا و مفهوم علیت چیست؟

حکیمان دو گونه معنا از قانون علیت بیان کرده اند؛ یکی این‌که «هر چیزی که وقتی نبود و پس از آن موجود شد باید علتی داشته باشد».[1] بیان دیگر قانون علیت که به نظر می‌رسد از بیان اولی دقیق‌تر است این است که، «اگر چیزی عین هستی محض نبوده، واقعیت مطلق، عین ذات او نباشد، چنین چیزی اگر بخواهد هستی یابد و از واقعیت برخوردار گردد، حتماً به سبب غیر می باشد».[2] بنابر این، معنای درست قانون علیت نه مستلزم دور است و نه مصادره به مطلوب و نه همان‌گویی؛ زیرا روشن شد معنای قانون علیت این نیست که معلول یعنی چیزی که علت دارد، نیاز به علت دارد.

2. منشأ پیدایش قانون علیت چیست؟

در این‌که انسان از چه راهی به قانون علیت دست یافته است و نحوه‌ی پیدایش این قانون در ذهن بشر چگونه بود؟

 

نظریات متعددی بیان شده است:

1-2. برخی از اندیشمندان براین باورند که اصولاً بعضی از قضایا فطری[3] بشر است به این معنا که بدون اکتساب در بدو خلقت در نهاد انسان وجود دارد. به عقیده‌ی این گروه، عقل از پیش خود آنها را ابداع کرده است و آنها فطری و خاصیت ذاتی عقل هستند. سر دسته‌ی این گروه دکارت فرانسوی است؛ البته کانت آلمانی نیز به وجه دیگری قائل به معانی فطری است؛ در نظر این گروه مفهوم علیت از این دسته است.[4]

این نظریه را نمی‌توان پذیرفت؛ زیرا بشر در بدو خلقت از هر گونه تصوّری خالی است؛ به عبارت دیگر، ذهن انسان در ابتدا مانند لوح سفیدی است که هیچ نقشی در آن نیست؛ فقط استعداد پذیرفتن نقش را دارد.[5] البته باید توجه داشت که منظور حکیمان از این جمله (خالی بودن نفس انسان از هر گونه تصوّر)، علوم حصولی است نه حضوری.

برای توضیح بیشتر مطلبی را که برخی از حکیمان بیان کردند متذکّر می‌شویم:  واژه‌ی «ادراکات فطرى» در اصطلاحات فلسفى در موارد مختلفى استعمال می‏شود:

الف. ادراکاتى که همه‌ی اذهان در آنها یکسان هستند؛ یعنى همه‌ی اذهان واجد آنها هستند .... این سنخ ادراکات تصوّرى و تصدیقى را مى‏توان «ادراکات عمومى» نامید.

ب. ادراکاتى که بالقوّه در ذهن همه موجود است، هر چند بالفعل در ذهن بعضى موجود نیست یا خلاف آن موجود است، از قبیل معلوماتى که با علم حضورى براى «نفس» معلوم هستند ولى هنوز به علم حصولى معلوم نشده‌اند. به عقیده‌ی صدر المتألهین فطرى بودن معرفت به ذات حق از این قبیل است.

ج. در باب برهان منطق، به قضایایى که برهانشان همواره همراه آنها است و هیچ وقت در نفس، حضور آن قضایا از حضور براهین و قیاسات آنها جدا نیست، «فطریات» مى‏گویند (قیاساتها معها).

د. ادراکات و تصوّراتى که خاصیت ذاتى عقل است و هیچ‌گونه استنادى به غیر عقل ندارد.

در این مقاله آن‌جا که ادراکات فطرى مورد انکار قرار مى‏گیرد، معناى چهارم مقصود است و همین معنا است که دکارت و پیروانش به آن قائل‌اند... ما با این‌که تصوّرات فطرى به معناى چهارم را منکریم، به تصوّرات و تصدیقات فطرى به معناى اول- یعنى ادراکاتى که تمام اذهان خواه و ناخواه در آنها على‏السویه‏اند- [بلکه فطری به معنای دوم و سوم نیز] اعتقاد داریم.[6]

2-2. عده‌ای دیگر از اندیشمندان براین باورند که مفهوم علیت از راه احساس وارد ذهن شده است؛ در نظر این گروه علیت و معلولیت جز توالی و از پی هم آمدن پدیده‌ها نیست، ذهن ما پدیده‌های متقدم را علت و پدیده‌های متأخّر را معلول می‌نامد.[7]

این نظریه متعلق به بعضی از حس‌گراها و جمیع مادی‌گراها می‌باشد. جان لاک به نقل از مرحوم فروغی[8] می‌گوید: «چون تبدّل‌هایی همواره بر یکسان در احوال چیزها مشاهده می‌کنیم و چیزهای دیگری را می‌بینیم که همواره آن تبدّل‌ها را می‌دهند، پس آن تبدّل‌ها را «معلول» و چیزهایی که این تبدیل‌ها را می‌کنند «علت» می‌نامیم و نیز از همین راه تصوّر آفرینش و زایش و ساخت و تغییر برای ما حاصل می‌شود».[9]

این نظریه از عدم دقت کافی در تعیین حدود حس پیدا شده است. ما در خارج به وسیله حواس خود ظواهر طبیعت و حوادث را مشاهده می‌کنیم، تغییرها و تبدیل‌ها را می‌بینیم و چون زمان را درک می‏کنیم قهراً مقارنه یا تعاقب این محسوسات را نیز درک می‌کنیم، اما این‌که بعضی از این حوادث در بعضی دیگر «تأثیر» دارند- که در گفته ژان لاک به کلمه «می‌دهند» و «می‌کنند» تعبیر شده- قابل احساس نیست. مثلاً ما به وسیله‌ی حواس خود آتش و فلز (البته از آنها هم مجموعه‌ای از عوارض را احساس می‌کنیم نه چیز دیگر) و تماس آتش با فلز و حرارت و افزایش کمّی فلز (انبساط) و مقارنه افزایش کمّی و حرارت را درک می‌کنیم، اما این‌که علّیت و تأثیری هم در کار هست را به وسیله‌ی هیچ حسی درک نمی‌کنیم. آری، چون ما از راه دیگری، تصوری از علت و معلول پیش خود داریم و از طرفی هم اذعان داریم که هر چیزی که نبود و بود شد علّت و مؤثّر وجودی می‌خواهد، با کمک احساس و تجربه می‌توانیم علت‌های خاص برای معلول‌های خاص، و روابط علت و معلولی اشیاء را کشف کنیم. اما سخن در این است که ابتدائاً اصل تصور علیت و معلولیت که غیر قابل احساس است از کجا عارض ذهن شده است که این نظریه پاسخگوی آن نیست.[10]

3-2. نظریه‌ی حکمای اسلامی؛ اما تبیین آنچه اندیشمندان اسلامی در زمینه‌ی چگونگی پیدایش مفهوم علیت بیان کردند مستلزم بیان سه نکته است:

1-3-2 اولین علمی که برای انسان حاصل است، علم انسان به نفس و ذات خود است، سپس علم به نیروهای نفس -مانند نیروی خیال پردازی، حافظه، لامسه و...- و علم به آثار نفس -مانند تصویرهای ذهنی و غیره- می‌باشد.

2-3-2 مطلب دیگر این‌که علم ما به ذات و آثار ذات، به علم حضوری است نه حصولی؛ یعنی واقعیت ذات و نیروهای ذات و آثار آن برای نفس ما حضور دارند نه فقط صورتی از آنها.

3-3-2 نکته‌ی دیگر ‌که مهم و اساسی است، این است: وقتی نفس به رابطه‌ی نیروها و آثار نفس با نفس نظر می‌کند و چگونگی وجود قوا و آثار را بررسی می‌کند، می‌بیند واقعیت قوا و آثار؛ واقعیت نیاز، بستگی و پناهندگی است، نه این‌که چیزی هستند که محتاج به نفس‌اند؛ یعنی با صرف نظر از تعلّق و وابستگی چیزی باشند؛ بلکه وابستگی عین ذات آنها است؛ زیرا به مجرّد قطع رابطه با نفس، ذات آنها در هم فرو می‌ریزد، ذاتی برای آنها باقی نمی‌ماند، نه این‌که ذات می‌ماند ولی رابطه قطع می‌شود. بنابر این، بستگی و معلولیت عین ذات آنها است.[11] لذا منشأ پیدایش قانون علیت، علم شهودی نفس به قوا و آثار خود است.  

3. آیا قانون علیت بدیهی است یا نظری؟

با توجه به نکته‌ای که در مورد نحوه‌ی پیدایش قانون علیت بیان کردیم و با دقت در مفاد و محتوای آن روشن می‌شود که قانون علیت از بدیهیات اولیه است. به بیان دیگر، نقش این قانون در علوم بشری به گونه‌ای است که اگر قانون علیت انکار یا متزلزل شود، دانش بشری به‌طور کلی بی‌معنا خواهد شد؛ زیرا اساس علم بر پایه‌ی قانون علیت ساخته شده است؛ یعنی مهم‌ترین عاملی که بشر را به سوی اندیشه و تفکر دعوت می‌کند این است که هر حادثه‌ای علتی دارد؛ بشر همیشه به دنبال یافتن پاسخ از نحوه‌ی تحقق اشیا و ویژگی‌های آن است.[12] بنابر این، قانون علیت، لایه‌ی زیرین اندیشه‌ی بشری است، بلکه این اندیشه اختصاص به انسان ندارد، در هر موجود ذی شعوری می‌توان سراغ گرفت، حتی دیوانگان و آنان که آفت شعوری دارند همین راه را می‌پیمایند؛ یعنی برای تفهیم و تفهم دیگران سخن می‌گویند برای انجام مقاصدشان حرکاتی می‌کنند، بلکه پایه‌ی زندگی هر موجود جاندار و دارای شعور روی همین قانون علیت است و گرنه کمترین حرکت و فعالیت از خود بروز نمی‌داد.[13]

توجه به این نکته لازم است که، شاید تصوّر شود بین آنچه در صدر پاسخ بیان شد که ذهن در ابتدای خلقت خالی از هرگونه تصوّری است و هیچ قضیه‌ای ذاتی و فطری عقل نیست، با آنچه در پایان ادعا شد که قانون علیت از بدیهیات اولیه است و لایه‌ی زیرین اندیشه‌ی بشری است، تناقض و ناسازگاری وجود؛ زیرا اگر هیچ قضیه‌ای ذاتی عقل نیست؛ بنابر این، هیچ قضیه‌ای نباید بدیهی باشد، ولی با مقداری دقت این مشکل بر طرف می‌شود. برخی از حکیمان در حل این مشکل می‌گویند: «[در نظر حکمای اسلامی قضایای بدیهی یا همان] اصول اوّلیه تفکّر انسان آموختنى و استدلالى نیست و بی‌نیاز از استدلال است، ولى در عین حال این اصول را ذاتى نمی‌دانند آنچنان که افلاطون و یا کانت ذاتى مى‏دانند. حکماى اسلامى‏ مى‏گویند در ابتدا که انسان متولّد مى‏شود، حتّى همان اصول تفکّر را هم ندارد، ولى اصول اوّلیه تفکّر که بعد پیدا مى‏شود، از راه تجربه پیدا نمى‏شود، از راه استدلال هم پیدا نمى‏شود، از راه معلّم هم پیدا نمى‏شود، بلکه همین قدر که انسان دو طرف قضایا (موضوع و محمول) را تصوّر کند، ساختمان ذهن این‌طور است که بلافاصله به‌طور جزم حکم به رابطه میان موضوع و محمول مى‏کند. مثلًا اگر بگوییم «کل از جزء بزرگتر است» افلاطون می‌گوید این را مانند همه مسائل دیگر از ازل روحها مى‏دانسته‌اند؛ کانت می‌گوید در این‌که می‌گوییم «کل از جزء بزرگتر است» یک سلسله عناصر ذهنى فطرى هست که در ساختمان آن دخالت دارد؛ یک مقدارش از بیرون گرفته شده و یک مقدارش از خود ذهن است؛ حکماى اسلامى می‌گویند نوزاد وقتى که به دنیا می‌آید هیچ چیز نمی‌داند، حتّى قضیه مذکور را هم نمی‌داند چون تصوّرى از «کل» ندارد، تصوّرى هم از «جزء» ندارد؛ ولى همین‌قدر که تصوّرى از کل و تصوّرى از جزء پیدا کرد و این دو را برابر هم گذاشت دیگر بدون نیاز به دلیل و معلّم و تجربه حکم می‌کند که «کل از جزء بزرگتر است».[14]

 


[1]. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج 6، ص 493، انتشارات صدرا، تهران.

[2]. جوادی آملی، عبدالله، سرچشمه اندیشه، ج 3، ص 477، اسراء، قم، چاپ اول، 1383ش.

[3]. باید توجه داشت منظور از فطریات در سخنان این عده غیر از فطریاتی است که در منطق ارسطویی مطرح است؛ آنچه در منطق ارسطویی آمده قضایایی است که نیاز به استدلال بیرونی ندارد، بلکه استدلال خود را همراه خود دارد (قیاساتها معها).

[4]. مجموعه آثار، ج 6، ص 256.

[5]. همان، ص 272 و 268.

[6]. همان، ص 262 و 263.

[7]. همان، ص 252، 253 و 301.

[8]. اکثراشکالاتی که حس گراها مطرح کرده‌اند برگرفته از گفته‌های فروغی است که سال‌ها قبل از آنها بیان کرده است.

[9]. به نقل از: مجموعه‏ آثار، ج 6، ص 301.

[10]. همان، ص 301 و 302.

[11]. ر. ک: همان،ص 295 و 296.

[12]. همان، ص490.

[13]. همان، ص 491 - 493.

[14]. همان، ج ‏3، ص 477.

 

نظرات
تعداد نظر 0
لطفا مقدار را وارد نمایید
مثال : Yourname@YourDomane.ext
لطفا مقدار را وارد نمایید
لطفا مقدار را وارد نمایید
لطفا مقدار را وارد نمایید

پرسش های اتفاقی

پربازدیدترین ها