
لطفا صبرکنید
79029
- اشتراک گذاری
فلسفه به معنای خاص کلمه، تلاشی است ذهنی و عقلی و استدلالی برای درک واقعیتهای جهان هستی.
حکمت در معنایی که آنرا از فلسفه متمایز بدانیم، امری فراتر از فلسفه بوده و سرمنشأ الهی و لدنّی دارد و در قرآن نیز به عنوان عطیهای الهی محسوب شده است که پیامبران(ع)، امامان(ع) و اولیای خدا در طول تاریخ از آن برخوردار بودند و آنرا اشاعه دادهاند.
عرفان در اصطلاح، به معرفت شهودی خداوند که از طریق تهذیب نفس و صفای باطن به دست میآید، گفته میشود. و در مورد اطلاقات عقل به پاسخ تفصیلی مراجعه کنید.
برای اینکه بحث نظم منطقی لازم را داشته باشد، نخست در مورد حکمت و فلسفه و بعد در مورد عرفان توضیحاتی خواهیم داد و در پایان اصطلاح عقل و اطلاقات مختلف و مراتب آنرا بررسی میکنیم؛ چرا که مراد به کار گیرندگان این واژه و اصطلاح در فلسفه و حکمت و عرفان یکسان نبوده و هر گروهی از متفکران و مردم بر اساس دیدگاه خود واژۀ عقل را به کار بردهاند.
- فلسفه
بر اساس دیدگاههای مختلف، برای فلسفه تعاریف مختلفی شده است، بنابر این نمیتوان در این مورد، تنها به یکی از تعاریف ادعایی اکتفا کرد. ضمن اینکه نخست باید دید هر فلسفهای چه نوع دیدگاهی را در مورد خود معرفت و راه رسیدن به این معرفت و غایت معرفت پیش روی گرفته است. به عنوان مثال، اگر فلسفه را علم به حقایق اشیاء تعریف کنیم باید دید که از چه طریقی میتوان به حقایق اشیاء رسید. آیا با پرداختن به استدلالهای فلسفی میتوان به حقایق اشیاء رسید؟ به عبارت دیگر، آیا با فلسفه میتوان به مقامی دست یافت که پیامبر(ص)، رسیدن به آن مقام را از پروردگار درخواست کرده بود؟[1] بدیهی است اگر محتوای یک علم تنها مباحث ذهنی و عقلی و استدلالی و ماهوی باشد، نمیتوان این تعریف را که فلسفه علم به حقایق اشیاء است، در مورد آن پذیرفت. بنابر این، اگر دقت لازم را داشته باشیم در نهایت تنها با مطالعه یک فلسفه است که پی خواهیم برد چه تعریفی باید از «فلسفه» در این نظام فکری خاص داشته باشیم. و اینکه در این فلسفه حقیقتاً به چه غایتی رسیدهایم.
واژه فلسفه(philosophy) یا فیلوسوفیا از دو بخش تشکیل شده است :«فیلو» به معنای دوستداری و «سوفیا» به معنای دانایی. گفته شده است. اولین کسی که این کلمه را به کار برد، فیثاغورث بود. وقتی از او سؤال کردند آیا تو فرد دانایی هستی؟ جواب داد: نه، اما دوستدار دانایی(فیلوسوفر) هستم. بنابر این، واژۀ فلسفه در اولین روزهای پیدایش به معنای عشق ورزیدن به دانایی بود.
با اینحال فلسفه یونانی که منجر به فلسفه غرب و تمدن غرب شده است، سیر تاریخی خاص خود را داشت و آنچه از مجموع این تلاش فکری برمیآید این است که منظورشان از فلسفه همانا اهمیت دادن به حجیت عقل جزئی بود که قائم مقام وحی و ادراکات معنوی وجود الهی انسان شده و غایت عالم و آدم را در عقلانیت به معنای غربی آن جستوجو میکند. بنابر این، فلسفه به معنای خاص کلمه تلاشی است ذهنی، عقلی و استدلالی برای درک واقعیتهای جهان هستی.
اگر چنین تعریفی از فلسفه داشته باشیم، -در عین حال که جایگاه خود را به عنوان تلاشی برای فهم منطقی پدیدهها دارد- روشن است که برای نیل به حقیقت عالم(خدا) و تشبه به او آنچنان که برخی در تعریف فلسفه مدعی آن بودهاند[2] عاجز خواهند بود؛ چرا که برای نیل به حقایق عالم شیوۀ معرفتی والاتری مورد نیاز است که فراتر از ذهن است. همین امر باعث شده است تا برخی از نامیدن نظام معرفتی خود با عنوان فلسفه ابا داشته باشند و از واژه حکمت که اصطلاح قرآنی است استفاده کنند.
- حکمت
قبل از ورود به بحث حکمت، یادآوری میکنیم که فلسفه همچنان که گفته شد، لفظ عامی است که در طول تاریخ برای نظامهای فکری و معرفتی مختلفی به کار رفته است. بنابر این، گاه حکمت الهی نیز از دید مطالعه کنندگان آن مانند نوعی از فلسفه شناخته شده است، هرچند که خواستگاه آن امری ورای ذهن استدلالی بوده است.
حال میگوییم: حکمت در معنایی که آنرا متمایز از فلسفه بدانیم، سرمنشأ الهی و لدنّی دارد و در قرآن نیز به عنوان عطیهای الهی محسوب شده است[3] که امامان(ع)، پیامبران(ع)، اولیای خدا و انسانهای والا در طول تاریخ از آن بهرمند بودند و آنرا اشاعه دادهاند. همچنین در بین افرادی که به فلاسفه معروف شدهاند، نیز گاه برخی از آنان بهرهای از حکمت -به معنایی که ذکر شد- داشتهاند که اساسا آنرا به طریقی غیر از استدلال فلسفی به دست آوردهاند.
از جمله این افراد شیخ شهاب الدین سهروردی است که آثار خود را حکمت نامید. وی معتقد است که حقیقت کتاب او را تنها کسانی به راستی میتوانند درک کنند که به هدایت شیخی روحانی که خلیفه خداوند بر روی زمین است، به علم اشراق دست یافته باشند.[4] وی در این مورد مینویسد:
«البته روا نبود که کسی بدون مراجعه به شخصی که به مقام خلیفة اللهی رسیده و دانش این کتاب نزد وی است، طمع بندد که به اسرار این کتاب واقف شود».[5]
همچنین در مورد اطلاق اسم حکیم مینویسد:
«اسم الحکیم لایطلق الا على من له مشاهدة للامور العلویة و ذوق مع هذه الأشیاء و تألّه»؛[6]
اسم حکیم تنها بر کسی صادق است که دارای مقام مشاهده امور عِلوی(والا) و ذوق و تألّه و .... باشد.
بنابر این، تمایز فلسفه و حکمت در معنای دقیق این دو اصطلاح، از ابتدا در جهان اسلام مطرح بود؛ از اینرو، بسیاری از بزرگان، حکمت الهی و معرفت قرآنی و معرفت در مکتب ائمه(ع) را امری جدای از فلسفه به معنای یونانی آن دانستهاند. از این دیدگاه اساساً فلسفه ذاتی یونانی داشته و فاصلهای بسیار با حکمت دارد.
بنابر این، به طور خلاصه در مورد نسبت فلسفه با حکمت باید گفت: حکمت غیر از فلسفه است، هرچند که گاه با بیانی فلسفی ارائه شده و شرح و بسط پیدا کرده است.
- عرفان
عرفان در مقایسه با فلسفه و حکمت، تعریف روشنی دارد و در عین نایاب بودن حقیقت نهایی آن، میتوان به سادگی طوری حدود آنرا فهم نمود که حداقل تمایز آن با فلسفه مشخص باشد؛ چرا که عرفان آشکارا مربوط به دریافتهای شهودی و حضوری بوده و ارتباطی به تعلیمات مدرسهای و بحثهای استدلالی ندارد.
به عبارت روشنتر؛ عرفان در اصطلاح به معرفت شهودی خداوند که از طریق تهذیب نفس و صفای باطن به دست میآید گفته میشود.
عرفان به دو بُعد نظری و عملی تقسیم میشود:
الف) عرفان نظری: عرفان نظری شامل منظومهای از دریافتهای باطنی از طریق کشف و شهود پیرامون جهان هستی است، که توسط افراد واجد شرایط ادراک شده و با شیوهای نظاممند و به طور نظری تدوین شده است.
ب) عرفان عملی: عرفان عملی شامل به کار بستن دستور العملهای لازم در راستای مبارزه با هوای نفس و رسیدن به مقامات معنوی و کمال توحید است، که توسط استاد طریقت بیان میشود. در صورتی که سالک راه حقیقت، رهنمودهای پیر طریقت را به کار بندد و در مسیر الهی با اخلاص کامل گام بردارد، به سرمنزل حقایق رهنمون میشود.[7]
- اطلاقات عقل
عقل، خرد، دانایی و...، یکی از عامترین الفاظی است که در اذهان مردم میتواند به گستره مراتب عالم هستی -از اعلی علیین تا اسفل سافلین- معنا داشته یاشد. حق تعالی دانای کل و مبدأ عقل کل است و همۀ انسانها نیز خود را عاقل میدانند و حتی به حیلهگری یا عقل معاش در معنای مذموم هم اصطلاح عقل اطلاق شده است.
بنابر این، باید در شناخت کاربردهای این اصطلاح توجه لازم را داشت. از سوی دیگر، اگر از دیدگاه معرفت دینی، عقل را گوهری میدانیم که محبوبترین آفریده خدا است،[8] و خداوند آنرا در کسانی که دوستشان دارد به کمال رسانده است،[9] بنابر این، باید برای درک حقیقت آن و برخورداری از این گوهر وجودی و تمییز مراتب و ارزشگزاری این مراتب، دقت خاصی داشته باشیم؛ چرا که اگر هر واژهای در جایگاه و ارزش حقیقی خود استعمال شود، بسیاری از جهالتها مجال گسترش نخواهند یافت.
در اینجا برای نشان دادن جایگاه شبهه برانگیز واژه عقل به روایتی اشاره میکنیم:
«قَالَ قُلْتُ لَهُ مَا الْعَقْلُ قَالَ مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجِنَانُ قَالَ قُلْتُ فَالَّذِی کَانَ فِی مُعَاوِیَةَ فَقَالَ تِلْکَ النَّکْرَاءُ تِلْکَ الشَّیْطَنَةُ وَ هِیَ شَبِیهَةٌ بِالْعَقْلِ وَ لَیْسَتْ بِالْعَقْلِ»؛[10]
راوی میگوید: از امام صادق(ع) پرسیدم: عقل چیست؟ فرمود: آنچه به وسیله آن خداوند پرستش میشود و بهشت به دست میآید. راوی میگوید: گفتم، پس آن چیزی که در معاویه بود چیست؟ فرمود: آن نکراء (در لغت به معنای رأی و اندیشه) و شیطنت است که شبیه عقل است؛ اما عقل نیست.
میدانیم که در صدر اسلام دشمن نامدار دین خدا شخصی به نام ابوالحکم(صاحب حکمت) بود (ابوالحکم عمرو بن هشام بن مغیره مخزومی) که به قول مولوی، اهل مباحث عقلی بود.[11] با اینحال پیامبر(ص) او را ابوجهل نامید تا حقیقتِ عقل و به اصطلاح حکمت او را که عین جهالت و ظلمت بود با این لقب آشکار کند و در طول تاریخ هم به این نام مشهور شد:
عقل فرعون ذکی فیلسوف کور بود از تو نیابید او وقوف
بولهب هم از تو نااهلی شده بوالحکم هم از تو بو جهلی شده[12]
بعد از این مقدمه در مورد اطلاقات عقل در علوم مختلف میگوییم:
در علم کلام عقل به معنای معقولات و قضایایی است که فهم عملی و عمومی بشر آنها را پذیرفته باشد و به نوعی، مقبولات عمومی را گویند. در باب برهان از علم منطق(منطق ارسطوئی)، عقل به معنای معقولات یقینی است که از مقدمات باب برهان است. و در علم النفس(روانشناسی) قوه درک کلیات را عقل میگویند.
اما در فلسفه اولی، عقل اصطلاحی خاص بوده و یکی از تقسیمات اولیه وجود است که ارتباطی به ذهن استدلالی ندارد. در اینجا عقل غیر از معنای معروف بوده و به مجردات تام اطلاق شده است؛ یعنی موجوداتی که هیچ مادهای ندارند و هیچ تعلقی به امور مادی ندارند. و در اصطلاح به آنها «مفارقات» یا موجودات نورانی نیز میگویند.
بنابر این، اطلاق عقل بر چنین موجودی ربطی به عقل به معنای قوه درک کننده مفاهیم کلی ندارد.[13]
برخی عقل را به عقل نظری و عملی تقسیم کردهاند؛ چرا که محصولات عقل گاهی در حوزۀ هست و نیست و گاهی در حوزۀ باید و نباید است. از اولی به عقل نظری و از دومی به عقل عملی تعبیر شده است. عقل عملی خود دو مرتبه دارد: اول، آنچه فقط به تدبیر امور زندگی دنیوی می پردازد، که همان عقل مصلحت اندیش (فردی یا جمعی) است؛ این همان عقل بدلی است که از آن به عقل حسابگر و عقل جزئی نیز تعبیر شده است که در آن ارضای تمایلات شهوانی مورد توجه است. دوم، عقل ایمانی که شهوات و تمایلات باطل را به بند میکشد.[14] عقل ایمانی خود درجاتی دارد به تناسب درجات ایمان که در اولیا و انبیای الهی عالیترین حد آن به ظهور رسیده است که شامل درک مستقیم حقایق عالم هستی میباشد و تمام پیامبران الهی برای شکوفا کردن مراتب این نوع از عقل مبعوث شدهاند که همچون دفینههایی در خاک فطرت انسانی پنهان مانده است؛ همچنان که امام علی(ع) در این مورد فرمود:
«وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُول»؛ [15] خداوند پیامبران را بر انگیخت تا دفینههای پنهان عقول را برای آنان آشکار کنند. اگر مراد از عقل، عقل فلسفی به معنای یونانی آن میبود بایستی بشر در اوج تمدن غربی به کمال غائی پیامبران رسیده باشد، حال آنکه درست عکس این معنا را در جهان شاهدیم.[16]
[1]. «عن النبىّ صلى الله علیه و آله: أرنا الأشیاء کما هی». آملی، سید حیدر، جامع الاسرار، ص 8، علمی و فرهنگی، 1368.
[2]. «فلسفه عبارت است از شبیه شدن به خدا به اندازه توان انسان و برای تحصیل سعادت ابدی». به نقل از جرجانی و «فلسفه، آگاهی بر حقایق تمام اشیا است، به قدری که برای انسان ممکن است بر آنها آگاهی یابد». به نقل از ابن سینا، فرهنگ فلسفی.
[3]. «یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَنْ یَشاءُ وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثیراً وَ ما یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْبابِ». بقره، 269.
[4]. گفتنی است که فهم کتب حکمت الهی در نظر محصلین این کتابها کاری دور از دسترس به نظر نمیرسد، ولی منظور ظاهر الفاظ این آثار نبوده و به حقیقت معانی اشاره دارد.
[5]. مجموعه مصنفات شیخ اشراق، ج2، ص259، موسسه انتشارات و تحقیقات فرهنگی.
[6]. همان، ج1،ص296.
[7]. حسینی نسب، سید رضا، عرفان اسلامی در آئنه شعر و ادب.
[8]. «لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ الْعَقْلَ اسْتَنْطَقَهُ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ ثُمَّ قَالَ وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی مَا خَلَقْتُ خَلْقاً هُوَ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْکَ وَ لَا أَکْمَلْتُکَ إِلَّا فِیمَنْ أُحِبُّ أَمَا إِنِّی إِیَّاکَ آمُرُ وَ إِیَّاکَ أَنْهَى وَ إِیَّاکَ أُعَاقِبُ وَ إِیَّاکَ أُثِیبُ». کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، محقق، مصحح، غفاری، علی اکبر، آخوندی، محمد، ج 1، ص 10، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ چهارم، 1407ق.
[9]. همان.
[10]. ص 11.
[11]. آن زمان که بحث عقلی ساز بود/ این عمر با بوالحکم هم راز بود. مولوی، مثنوی معنوی، دفتر اول.
[12]. مثنوی معنوی، دفتر دوم، بخش 65.
[13]. مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش فلسفه، ج2، ص 164، سازمان چاپ و نشر سازمان تبلیغات اسلامی، 1377ش.
[14]. ترخان، قاسم، شخصیت و قیام امام حسین، ص 156، قم، چلچراغ، 1388ش.
[15]. سید رضی، نهج البلاغة، ص43، دار الهجرة.
[16]. برای مطالعۀ بیشتر در این زمینه میتوانید به نمایههای زیر مراجعه کنید:
سؤال 175 (سایت: 937) عقل حسابگر، دل؛ ایمان و عشق.
سؤال 7168 (سایت: 7501) ملاک حقانیت یک اندیشه و تفکر.
سؤال 227 (سایت: 1866) عقل و گستره فعالیت آن.