
لطفا صبرکنید
18553
- اشتراک گذاری
در پرسش به برهانی اشاره شده است که معنای آن به درستی مورد توجه قرار نگرفت. و گمان شده است که میتوان صفات خدای متعال را بر موجودات مادی و محدود منطبق کرد و به نبود خدا حکم داد؛ از اینرو لازم است که اولا: با معنای دقیق برهان محال بودن تسلسل آشنا شویم، ثانیا: معنای خدا بودن روشن گردد و توضیح داده شود که مصداق چنین موجودی نمیتواند یک موجود مادی محدود باشد. بر این اساس:
- منظور از تسلسل مصطلح ترتب امور نامتناهى است و فلاسفه تسلسلى را محال میدانند که حلقات آن داراى ترتب حقیقى و اجتماع در وجود باشند.
فارابى براى محال بودن تسلسل در علل حقیقى چنین استدلال کرده است که اگر در سلسله علل و معلولات هر علتى به نوبه خود معلول علت دیگرى باشد، درباره کل این سلسله میتوان گفت که همگى محتاج به علت دیگرى هستند، پس باید در رأس سلسله، علت دیگرى را اثبات کرد که معلول علت دیگرى نباشد. بنابر این، سلسله علل داراى مبدأ و سرآغازى خواهد بود.
بر اساس اصالت وجود و وابستگى ذاتى وجود معلول به علت، برهان دیگرى بر تناهى علل هستیبخش اقامه میشود. به این صورت اگر وراى سلسله علل که هر یک از آنها عین وابستگى است، موجود مستقل مطلقى نباشد، لازمهاش این است که وابستگیهاى بدون طرف وابستگى تحقق یافته باشد.
- خدا یعنی موجودی که قدیم و واجب الوجود است؛ نیازمندی در ذاتش راه ندارد و... پس چگونه میتوان گفت به کرهای میرسیم که پدیده و جسم است؛ اما نیازمند به موجود دیگری نیست، در حالی که هر موجود جسمانی نیازمند است؛ زیرا به اجزائش و... نیاز دارد.
به عبارت دیگر؛ با برهان امتناع تسلسل به اثبات واجب الوجود میپردازیم و واجب الوجود، یعنى وجود موجودى مستقل و قائم بذات و بینیاز از علت که هستى نامستقل متکى به هستى او است، و این خصوصیت را نمیتوان برای جسم و جسمانیات مانند کرۀ زمین اثبات کرد؛ زیرا کرۀ زمین جسم است و جسم از هستى ممکن است، و هستی ممکن متکى به هستى واجب است.
در پرسش به برهانی اشاره شده است که معنای آن به درستی مورد توجه قرار نگرفت. از سوی دیگر، گمان شده است که میتوان صفات خدای متعال را بر موجودات مادی و محدود تطبیق کرد و به نبود خدا حکم داد؛ از اینرو، لازم است که اولا: با معنای دقیق برهان محال بودن تسلسل آشنا شویم، ثانیا: معنای خدا بودن روشن گردد و توضیح داده شود که مصداق چنین موجودی نمیتواند یک موجود مادی محدود باشد.
به عنوان مقدمه بیان میگردد که منظور از تسلسل در اصطلاح فلسفه، ترتب امور نامتناهى است و فلاسفه تسلسلى را محال میدانند که حلقات آن داراى ترتب حقیقى و اجتماع در وجود باشند.[1]
براهین امتناع تسلسل
برای محال بودن تسلسل براهینی اقامه شده است که در زیر به گوشهای از آن اشاره میشود.
فارابى در برهان خودش که به «اسد و اخصر» معروف شده اینگونه استدلال کرده است:
اگر سلسلهاى از موجودات را فرض کنیم که هر یک از حلقات آن وابسته و متوقف بر دیگرى باشد، به گونهاى که تا حلقۀ قبلى موجود نشود حلقۀ وابسته به آن هم تحققپذیر نباشد، لازمهاش این است که کل این سلسله وابسته به موجود دیگرى باشد؛ زیرا فرض این است که تمام حلقات آن داراى این ویژگى است و ناچار باید موجودى را در رأس این سلسله فرض کرد که خودش وابسته به چیز دیگرى نباشد و تا آن موجود تحقق نداشته باشد حلقات سلسله به ترتیب وجود نخواهند یافت. پس چنین سلسلهاى نمیتواند از جهت آغاز نامتناهى باشد. و به عبارت دیگر، تسلسل در علل محال است.
صدرالمتألهین در حکمت متعالیه براى محال بودن تسلسل در علل هستیبخش، نظیر این برهان را اقامه کرده که تقریر آن چنین است:
بنابر اصالت وجود و ربطى بودنِ وجودِ معلول نسبت به علت هستیبخش، هر معلولى نسبت به علت ایجاد کنندهاش عین ربط و وابستگى است و هیچگونه استقلالى از خود ندارد، و اگر علت مفروض نسبت به علت بالاترى معلول باشد همین حال را نسبت به آن خواهد داشت. پس اگر سلسلهاى از علل و معلولات را فرض کنیم که هر یک از علتها معلول علت دیگرى باشد، سلسلهاى از تعلقات و وابستگیها خواهند بود و بدیهى است که وجود وابسته بدون وجود مستقلى که طرف وابستگى آن باشد تحقق نخواهد یافت؛ لذا ناچار باید وراى این سلسله ربطها و تعلقات، وجود مستقلى باشد که همگى آنها در پرتو آن تحقق یابند. بنابر این، نمیتوان این سلسله را بیآغاز و بدون مستقل مطلق دانست. [2]
با این توضیح روشن شد: به موجودی نیازمندیم که معلول علت دیگر و وابسته به موجود دیگری نباشد، و مستقل مطلق باشد، و این همان چیزی است که ما او را خدا مینامیم و فلاسفه واجب الوجود.
به عبارت دیگر؛ همۀ سخن در این است که هر موجودی نمیتواند سرسلسلۀ حلقات و معلولات، واقع شود. این موجود نباید وابسته و نیازمند باشد تا بتواند تکیهگاه دیگر موجودات واقع شود.
حال جای این پرسش است که چگونه به کرۀ زمینی میرسید که جسم و از ممکنات است؛ اما نیازمندی در ذاتش نیست. آیا صرف قدیم بودن او را از حالت امکان ذاتی خارج میکند و حدوث ذاتی نخواهد داشت؟!
توضیح:
- موجود بر دو قسم است، واجب و ممکن: واجب قدیم ذاتى است؛ اما ممکن نیز به نوبهی خود بر دو قسم است: قدیم زمانى و حادث زمانى. و آن چیزى که مناط احتیاج شیء به علت است امکان ذاتى است نه حدوث زمانى؛[3] یعنى شیء از آن جهت که در مرتبۀ ذات خود اقتضاى وجود ندارد نیازمند به علت است، نه از آن جهت که در زمانى نبوده و بعد پیدا شده است.[4]
- هر آنچه از جسم و جسمانیات باشد نمیتواند واجب و تکیهگاه ممکنات باشد؛[5] یعنی دارای امکان و حدوث ذاتی نباشد، هر چند که قدیم زمانی باشد. جسم بودن ملازم با محدودیتها و نیازمندیهای فراوانی است، مانند نیازمندی جسم به اجزائش و... در حالی که واجب نامتناهی است، حد ندارد، محدود نیست، بسیط است و از اجزای خارجیه و ذهنیه ترکیب نیافته است. حد و قید و محدودیت مساوى با مقهوریت و معلولیت است، در حالی که واجب الوجود وجود مطلق و بینهایت است.[6]
نتیجه اینکه با برهان امتناع تسلسل به اثبات واجب الوجود میپردازیم، و واجب الوجود یعنى وجود موجودى مستقل و قائم بذات و بینیاز از علت که هستى غیرمستقل متکى به هستى او است، و این خصوصیت را نمیتوان برای جسم و جسمانیات مانند کرۀ زمین اثبات کرد؛ زیرا کرۀ زمین جسم است و جسم از هستى ممکن است و هستی ممکن متکى به هستى واجب است.[7]
[1]. ر. ک: مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش فلسفه، ج 2، ص 80، سازمان تبلیغات اسلامی، چاپ دوم، 1366ش.
[2]. تفاوت این دو برهان در آن است که برهان اول در مطلق علتهاى حقیقى جارى است. علتهایى که لزوما باید همراه معلول موجود باشند، ولى برهان دوم مخصوص علتهاى هستیبخش است و در علل تامه هم نیز جارى میشود از آن نظر که مشتمل بر علتهاى هستیبخش هستند. ر. ک: آموزش فلسفه، ج2، ص 81-82.
[3]. حدوث زمانی، یعنی اینکه شیء مسبوق به عدم زمانی باشد و در مقابل آن حدوث ذاتی قرار دارد؛ یعنی اینکه شیء علت داشته باشد. طباطبائی، سید محمد حسین، بدایة الحکمة، ص 115، قم، موسسة النشر الاسلامی، 1405ق/ 1364ش.
[4]. مطهری، مرتضی، فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 6، ص 1051، قم، صدرا، چاپ اول، بیتا.
[5]. (کل متعلق الوجود بالجسم المحسوس یجب به لا بذاته) الجسم المحسوس هو الأجسام النوعیة و متعلق الوجود به ینقسم إلى ما یتعلق وجوده .... و المقصود أن الأعراض الجسمانیة کلها ممکنة بذاتها واجبة بغیرها (قوله و کل جسم محسوس فهو متکثر بالقسمة الکمیة و بالقسمة المعنویة إلى هیولى و صورة) و المقصود بیان أن کل جسم ممکن و کبرى القیاس قوله فواجب الوجود لا ینقسم فی المعنى و لا فی الکم .... ر. ک: شیخ الرئیس ابوعلی سینا، نصیر الدین محمد بن حسن طوسی، شرح الإشارات، ج 3، ص 60- 61، دفتر نشر الکتاب، چاپ دوم، 1403ق.
[6]. ر. ک: طباطبائی، سید محمد حسین، نهایة الحکمة، الفصل الرابع فی أن الواجب تعالى بسیط غیر مرکب من أجزاء خارجیة و لا ذهنیة، ص 275- 277، قم، موسسة النشر الاسلامی، 1404ق/ 1362ش.
[7]. برای آگاهی بیشتر در موضوع اثبات خدا، ر. ک: سؤال 1041 (سایت: 1105)، نمایه: فطرت و شناخت خدا.